شادمان گشت دلم کز درم آن یار آمد
شاخ امّید دل غمزده در بار آمد
دلبر از راه جفا گشت و وفا کرد ای دل
مگر آن آه سحرگاه تو در کار آمد
راستی سرو ز رشک قدش از پای افتاد
تا که آن قامت رعناش به رفتار آمد
تا سر زلف سمن سای تو بگشود صبا
آهوی از نکهت آن بوی به رفتار آمد
مرغ جانم به سر زلف تو بگذشت شبی
ناگه از دانه خال تو گرفتار آمد
گل فروریخت ز شرم رخ جان پرور تو
تا که آن روی چو گلنار به گلزار آمد
تا درخت غم عشقت بنشاندم به جهان
هر دمم درد دل و خون جگر بار آمد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از شادی خود به خاطر آمدن یاری محبوب و دلبندش صحبت میکند. او به احساسات مختلط خود اشاره میکند، از جمله غم و امید، و بیان میکند که چگونه عشق و وفای محبوبش بر دل او تأثیر گذاشته است. شاعر با توصیف زیبایی محبوب و تأثیر آن بر طبیعت و همچنین بر دل خود، به ابراز عشق و شوق میپردازد. در نهایت، او به درد و غم ناشی از عشق اشاره دارد، که نشاندهنده عمق احساسات اوست.
هوش مصنوعی: دل من شاد شد که آن محبوب از درم وارد شد و شاخه امید در دل غمگینم شکفت.
هوش مصنوعی: عزیزم به خاطر ناملایمتیهایی که پیش آورد، از روی وفا به من توجه کرد. ای دل، آیا آن آهی که در سحرگاه کشیدی، بیفایده بود؟
هوش مصنوعی: راستی، به خاطر زیبایی قد او، سرو سر خم کرد و به زمین افتاد تا وقتی که آن قامت زیبا و خوشطرز به حرکت درآمد.
هوش مصنوعی: وقتی نسیم به گیسوان زیبای تو نزدیک شد، گویی آهو با لطافت آن عطر به سمت تو آمد.
هوش مصنوعی: مرغ جانم در شب به زیربند زلف تو گرفتار شد و ناگهان به خاطر خال زیبایت دانهاش را از دست داد.
هوش مصنوعی: گل به خاطر شرم از زیبایی چهرهی تو، فرو ریخت. تا اینکه آن چهرهات مانند گلهای بهاری به باغ آمد.
هوش مصنوعی: من برای عشق تو درختی از غم را در جهان کاشتم، و به همین خاطر هر لحظه، دل درد و خون جگر را تجربه میکنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
وه که باز این دل دیوانه گرفتار آمد
باز بر جان حشری از غم و تیمار آمد
ماه من بهر خدا پیش برو از سر بام
کافتاب من بیچاره به دیوار آمد
عقلم، ار گوی صفا پیش لب جانان باخت
[...]
مژده دادند دلم را که دلا یار آمد
غم مخور ای دل غمدیده که غمخوار آمد
زآب چشم تو که سرچشمه حیوان ارزد
میوه شاخ شب وصل تو در بار آمد
گفتم آخر دل بیچاره هجران دیده
[...]
چشم بیدار مرا نوبت دیدار آمد
دوست از خلوت جان جانب بازار آمد
قصه در پرده نگوئیم،که آن شاه وجود
خویشتن را ز پس پرده خریدار آمد
علم نصرت منصور ز کیوان بگذشت
[...]
یادم از آن لب شیرین شکر بار آمد
طوطی ناطقه ام باز بگفتار آمد
حیرتی داشتم از بستن زنار مغان
یادم از حلقه آنزلف چو زنار آمد
پرتو عشق بدان حمله به تغیر لباس
[...]
پرده یکسو شد و معشوقه پدیدار آمد
دل در ایوان نظر از پی دیدار آمد
از رخ پردگیان حرم حسن و عفاف
پرده افتاد و رخ دوست پدیدار آمد
سرو بی کفش و کله مست خرامید به باغ
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.