گنجور

 
کمال خجندی

مرا ز خاک ره آن مه همیشه کم دارد

بدین مشابه گدا را که محترم دارد

ز کیمیای حبانم نشان ده ای ره بین

که چشمم آرزوی خاک آن قدم دارد

بیاد روی تو جامی که داردم ساقی

هزار بار از آن جام به که جم دارد

دهان تنگ تو خواهد دلم مضایقه چیست

به خسته ای که ز غم روی بر عدم دارد

رخت به چشم ز خط چون نگیردشت زنگار

کسی که آینه جانی نهد که نم دارد

ز حیرته خط تو چون قلم بر انگشت

فرشته ای که در انگشت ها قلم دارد

کمال بر سر کویت چرا رمد ز رقیب

چر آهوی حرم است از سگی چه غم دارد