گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ترکی و خوبروی، کسی کاینچنین بود

نبود عجب گر دل او آهنین بود

ماییم و خوابهای پریشان تمام شب

خوش وقت آنکه با چو تویی همنشین بود

تیغم نه بر قفا، به گلو زن که گاه مرگ

رویم به سوی تو، نه به روی زمین بود

پیرایه گلو بود از دست دوست تیغ

وان خون کزو چکد علم آستین بود

گر بنده کشتنیست مشو رویش، ای رقیب

چون خواب صبح در سر آن نازنین بود

ای مست ناز، جرعه خود را به روی خاک

مفگن که پای لغز بزرگان دین بود

ساقی، مرنج از من و رسواییم، از آنک

دیوانه را شراب دهی هم چنین بود

زنارم، ای رفیق، خود این دم گسسته گیر

گر بت همین بت است نهایت همین بود

فریاد عاشقان همه شب گرد کوی تو

چون بانگ مؤذنان که به پاس پسین بود

شد جان صد هزار چو من در سر لبت

آری، بلای مور و مگس انگبین بود

یارب، چگونه خواب کند آنکه، خسروا

هر شب هزار یاربش اندر کمین بود

 
 
 
مولانا

مه نور می‌فشاند و سگ بانگ می‌کند

مه را چه جرم؟ خاصیت سگ چنین بوَد

از ماه نور گیرد ارکان آسمان

خود کیست آن سگی که به خار زمین بوَد؟

مجد همگر

شاها همای فتح و ظفر روز معرکه

با شاهباز رایت تو همنشین بود

هر جا که مرکب تو رود ابر کردگار

چون سایه با رکاب و عنانت قرین بود

بر هر زمین که نعل سمندت گذار کرد

[...]

همام تبریزی

آن را که حسن و شکل و شمایل چنین بود

چندان که ناز بیش کند نازنین بود

وقتی در آب و آینه می‌بین جمال خویش

کز روزگار حاصل عمرت همین بود

با خود نشین و همدم و هم‌راز خویش باش

[...]

سیف فرغانی

هرچند لطف عادت آن نازنین بود

با جمله مهر ورزد وبا ما بکین بود

رویش درآب آینه بیند نظیر خویش

حد جمال وغایت خوبی همین بود

مانند رنگ داده صباغ صنع نیست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

حق است دین سید و دین من این بود

برهان واضح است و دلیل مبین بود

گفتم که من همینم و معشوق من همان

دیدم که اوست آنکه همان و همین بود

آن نور آسمان و زمین است و نزد ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه