گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

مرا حدیث شکفتی است در کمال غرابت

که از گدای طریقت بشه رسید مهابت

بکوی عشق عجب میکنی زعجز سلاطین

گدای او بشه از عجز کرده شد زغرابت

نثار خاک در دوست میکند دو جهانرا

دعای عاشق صادق اگر کنند اجابت

بیک مناظره عشق مانده است فلاطون

مگو که رای حکیمان بود قرین اصابت

چه غم که عاشق تو زنده پوش بیسرو پاشد

فروغ عشق بس او را پی دلیل نجابت

بود چه بار گران بار عشق روی تو یا رب

که کوه تاب نیاورد با هزار صلابت

زدیدنت برقیبان چسان حسد نبرم من

که دل بدیده حسد میبرد زفرط رقابت

برغم غیر زد آشفته جامی از می وصلت

دعای خسته‌دلان می‌رسد گهی به اجابت

علی است نایب اول ولیک صادر دوم

به غیر عشق که دارد به جای عقل نیابت