گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ترک من زلف سمن‌سا چو به رخ بربشکست

رونق برگ گل و توده عنبر بشکست

زده بر تارک مه تاجکی از مشگ طری

تاج دارا بسر و افسر قیصر بشکست

پرده بردار زرخ تا بمنجم گویم

کاختری دستگه خسرو خاور بشکست

سخنی از لب شیرین تو گفتند به مصر

نرخ بازار شکر قند مکرر بشکست

غمزه جادوی تو کرد اشارت به مژه ‏

پشت اسلام از این لشکر کافر بشکست

نقش تو ای صنم پارس پو بردند به چین

مانی از شرم رخت خامه به دفتر بشکست

سر تابید هر آن کو ز کمندت ای عشق

گر کله گوشه به خورشید زند سر بشکست

دل آشفته شکستی و شکستت سر زلف

به مکافات تو را عنبر و افسر بشکست

شکوه بردم ز جفایت به در پادشهی

کز دو انگشت در از قلعه خیبر بشکست