گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

بلای جان من خسته سرو بالائیست

زخوان عشق مرا نعمتی والائیست

مراد دل طلبیدن زدوست خودکامیست

نه عاشقست که جز دوستش تمنائیست

مرو تو از پی دل گرچه طالب وصلست

که رفتن از پی دل منتهای خود رائیست

چو شمع انجمن افروز خاص و عام مباش

که قدر خود شکند شاهدی که هر جائیست

مرا زصحبت تنها چو جان و تن فرسود

کنون بگوشه عزلت هوای تنهائیست

بگوش تو نرسید ار فغان من شب هجر

زضعف بود مپندار کز شکیبائیست

چو دید دیده زلف و رخت بدل میگفت

محیط مرکز خورشید شام یلدائیست

ببخش بار خدایا بجرم آشفته

که گرچه زشت ولی مدح خوان زیبائیست

زشور عشق علی شهره ام بشیدائی

چو عندلیب که مشهور گل بشیدائیست

بر آستان تو با سر مگر طواف کنم

چرا که وادی ایمن نه جای هر پائیست

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مجد همگر

نه در فراق توام طاقت شکیبائیست

نه در وصال توام ایمنی ز شیدائیست

نه در وصال تو شادم نه در فراق صبور

چه طالع است مرا یارب این چه رسوائیست

مرا به عادت هر یار رنج دل منما

[...]

سعدی

مرا از آن‌چه که بیرونِ شهر، صحرایی‌ست

قرینِ دوست به هرجا که هست خوش‌جایی‌ست

کسی که روی تو دیده‌ست از او عجب دارم

که باز در همه عمرش سرِ تماشایی‌ست

امیدِ وصل مدار و خیالِ دوست مبند

[...]

حکیم نزاری

شب فراق که را طاقت شکیبایی ست

عذاب مردم عاشق بلای تنهایی ست

در آمدیم ز پا ای فراق مردم خوار

به پنجه ی تو که را بازوی توانایی ست

غراق و ارمن و ایران به پا فرو کردم

[...]

قاسم انوار

ز بحر عشق تو هر قطره ای چو دریاییست

بکوی وصل تو هر پشه ای چو عنقاییست

هزار دیده کنم وام، اگر توانم کرد

که در جمال تو هر دیده را تماشاییست

دل مرا بهوای تو ذوق سربازیست

[...]

فیاض لاهیجی

مگو ز عقل که دام فریب خودرایی‌ست

مبین به علم که آیینة خودآرایی‌ست

کسی که بادة تحقیق خورده می‌داند

که اعتراف به جهل از کمال دانایی‌ست

جهان ز حیرت حسن تو نقش دیوارست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه