گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

زلف تو یکجهان پریشان داشت

از همه دل زمن دل و جان داشت

این چه سحر است کز لب و دندان

لؤلؤ تر بکان مرجان داشت

درمند فراق دوست طبیب

غیر عناب لب چه درمان داشت

بجز از بحر بیکران غمت

گرچه بحر محیط پایان داشت

گر ندیدی چو تو بهشتی روی

روی کی در بهشت رضوان داشت

زاشتیاق گل رخت در باغ

چاکها غنچه در گریبان داشت

داشت گل عندلیب نغمه سرا

همچو آشفته کی غزلخوان داشت

زان تجلی که کرد شمع رخت

سنگ آتش بسینه پنهان داشت

از علی جو مراد در دو جهان

چشم بر غیر دوست نتوان داشت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

دوشم آن سنگ دل پریشان داشت

یار دل برده دست بر جان داشت

دیده در می‌فشاند در دامن

گوییا آستین مرجان داشت

اندرونم ز شوق می‌سوزد

[...]

حکیم نزاری

نفسش گرچه صد جهان جان داشت

مرده جهل را چه درمان داشت

امیرخسرو دهلوی

ترک مستم که قصد ایمان داشت

چشم او میل غارت جان داشت

خون من چون شراب می جوشد

وز دلم هم کباب بریان داشت

دیده در می فشاند در دامن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه