گنجور

 
امیرخسرو دهلوی

ترک مستم که قصد ایمان داشت

چشم او میل غارت جان داشت

خون من چون شراب می جوشد

وز دلم هم کباب بریان داشت

دیده در می فشاند در دامن

گوییا آستین مرجان داشت

در باغ بهشت بگشادند

باد گویی کلید رضوان داشت

غنچه دیدم که از نسیم صبا

همچو من دست در گریبان داشت

رازم از پرده برملا افتاد

چند شاید به صبر پنهان داشت

خسروا، ترک جان بباید گفت

که به یک دل دو دوست نتوان داشت

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

دوشم آن سنگ دل پریشان داشت

یار دل برده دست بر جان داشت

دیده در می‌فشاند در دامن

گوییا آستین مرجان داشت

اندرونم ز شوق می‌سوزد

[...]

حکیم نزاری

نفسش گرچه صد جهان جان داشت

مرده جهل را چه درمان داشت

قاسم انوار

آنکه دیوان ورای کیوان داشت

جیب جان پر ز نقد عرفان داشت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه