گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

دریغ نعمت وصل بتان که در گذر است

خوشست لؤلؤ رنگین و بحر پرخطر است

بهار و باغ و گل و عندلیب سرخوش مست

زتندباد خزانی هنوز بی خبر است

مجو زنخل محبت ثمر بجز حرمان

که باغبان بودش عشق وآبش از بصر است

اگر که جلوه یار است طالبان سوزد

اگرچه نخله طور است بار او شرر است

حدیث روز قیامت که گفت طولانیست

زشام هجر تو یک شمه لیک مختصر است

رقید عقل برستم سمر شدم بجنون

مگوکه تخم وفا ای عزیز بی ثمر است

بزخم تیر و سنان شاید ار نهی مرهم

هلاک آن دل خونین که زخمش از نظر است

دو چشم وقف براه غبار قافله است

دو گوش در ره پیغام یار نوسفر است

بهشت و حوری وغلمان چه میکند یعقوب

که خاطرش متعلق بصحبت پسر است

بطوف کوه و کمر چند میروی با سر

خوشا کسی که بیاد تو دست در کمر است

بگیر دامن آه سحر تو آشفته

که در جهان اثر ار هست از دم سحر است

بصبر کوش که تا میوه مراد بری

که ریشه تا که درآ بست قابل ثمر است

در وصال گشاید بپنجه غیبی

علی که فاتح ابواب دوست دادگر است