گنجور

 
جامی

مقیم کوی تو را فسحت حرم تنگ است

ز کعبه تا سر کویت هزار فرسنگ است

دلم ضعیف و ز هر سو ملامتی چه کنم

که شیشه نازک و هر جا که می روم سنگ است

مکن به حلقه ما ذکر رشته تسبیح

که گوش مجلسیان بر بریشم چنگ است

به عرصه چمن و صحن باغ نگشاید

دلی که غنچه وش از هجر گلرخی تنگ است

ز صلح و جنگ کسانم غم تو فارغ ساخت

نه با کسم سر صلح و نه طاقت جنگ است

به قدر آینه حسن تو می نماید روی

دریغ کآینه ما نهفته در زنگ است

مبین دو رنگی رخسار و اشک جامی را

که در طریق محبت همیشه یکرنگ است