آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۶

روز قیامت است که امشب بپای خاست

یا سرو قامتی زپی رقص گشت راست

مطرب ره عراق بگردان که در سماع

ناید بجز نوای حسینی بوجد راست

خود را اگر چه روشنی او بود دلیل

اما به پیش بینش خفاش درخفاست

گفتم فریب خال تو دل را بدام داد

خال تو نیز در شکن زلف مبتلاست

دریا نورد تکیه ندارد بجز خدای

در ظاهر ار خدائی کشتی بناخداست

بی تصفیه ببادیه عشق پا منه

شرط قبول کعبه یکی سعی در صفاست

آشفته غم مدار زظلمات زلف او

چون خضر خط به چشمه حیوانت ره نماست