گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

زتن بریدن جان پیش عاشق آسانست

زجان بریدن جانان هزار چندانست

چه نور بود ندانم بنار ابراهیم

که آتشش همه باغ گلست و ریحانست

اگر تو زهر فرستی بکام من حلواست

نمک بسای بداغم که عین درمانست

نظر زکوی تو کردن بسوی کعبه خطاست

که دل بغیر تو دادن خلاف ایمانست

اگر تو حکم کنی سر بنه بتیغ نهم

که بندگان تو را سر بخط فرمانست

ننالم ار بخورم صد هزار زخم از تو

اگر بنالم گاهی زداغ هجرانست

تفاوتی که زعشاق هست بازهاد

همان تفاوت بین الدواب و انسانست

مرا نظر بگل خویش و بوستان بانرا

گمان که این زتماشائیان بستانست

کمینه ابجدی مکتب فلاطونست

که عقل در بر عشق تو طفل نادانست

شکنج زلف پریشان در آینه بنگر

مکن تو عیب بر آشفته گر پریشانست

میان ممکن و واجب علیست واسطه ای

که واجب است ولی در لباس امکانست