گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

خادما شمع برافروز بنه منقل و می

عنبر و عود بسوزان و مکن غفلت هی

مطربا پرده قانون بنوا راست بزن

ساقیا باده بدور آر و بده پی در پی

بخل مذموم بود خاصه که در بزم کرام

کرمی تا نبرد نام کس از حاتم طی

مرغ هوهو زده ای مطرب عاشق برخیز

نیمه ای رفت زشب چند تغافل هی هی

نام جم زنده بجام است بیاور ساقی

تا بنوشیم بشادی روان جم و کی

چون خود از اصل جدا مانده بحالت نالد

قصه درد جدائی که سرآید چون نی

در شب وصل سزا نیست شکایت زفراق

در بهاران نکند شکوه کس از سردی دی

داغ عشقست در آغاز بدل بنهادم

که در آخر زطبیبان بعلاج است الکی

خیز و شیئی اللهی از میکده کن ای درویش

که جهان با کرم پیر مغان شد لا شئی

پیر میخانه رحمت علی آشفته علی

که کشد هر که زجامش چو خضر ماند حی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

از خر و پالیک آن جای رسیدم که همی

موزهٔ چینی می‌خواهم و اسب تازی

قطران تبریزی

هنری مرد نباشد بر هر کس خطری

چون چنین است ترا چیست کنون زین هنری

ز محل کرد بدین شهر مرا دهر جدا

ز خطر کرد بدینجای مرا چرخ بری

بی محل باشم لیکن نه بدین بی محلی

[...]

امیر معزی

ای تو را بر مه و زهره ز شب تیره ردی

زهره از چرخ به زیبایی تو کردندی

نه عجب‌ گر کند از چرخ ندا زهره تو را

تا به مه بر ز شب تیره تو را هست ردی

لعبت چشم منی چشم منت باد نثار

[...]

سنایی

نکند دانا مستی نخورد عاقل می

ننهد مرد خردمند سوی مستی پی

چه خوری چیزی کز خوردن آن چیز ترا

نی چون سرو نماید به مثل سرو چو نی

گر کنی بخشش گویند که می کرد نه او

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه