گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

گر هر که را نهانی کاریست با نگاری

ما را نهان و پیدا جز عشق نیست کاری

نقش و نگار مانی نغز است و دلکش اما

حاشا که کرده تصویر ز این طرفه تر نگاری

خودکامی است از یار بوس و کنار جستن

هر کس که دوست خواهد از خود کند کناری

آب حیات و اکسیر آرم به ارمغانی

در کوی میفروشان گر افتدم گذاری

ظلمانیم ز شهوت، نورانی از محبت

بنوازی ار به نورم ور سوزیَم به ناری

بگسسته ار مهارم بیرون کی از قطارم

داری زمام امکان بر سر نهم مهاری

با یار در شبستان عاشق کند گلستان

گرچه بود زمستان سازد عیان بهاری

لیلا نماند و عذرا مجنون برفت و وامق

آن حسن و عشق دادند بر ما و گلعذاری

سهل است عشق‌بازی در چشم کامجویان

گر درد عشق داری افتاده سخت کاری

سلطان کشور عشق آشفته جز علی کیست؟

ناچار هست شاهی هر جا بود دیاری