تو شمع محفل انسی شب آمد در شبستان آی
گلی بر بلبلان رحمی کن و سوی گلستان آی
کنار از ما چه میگیری که تو آلودهدامانی
تو دریایی چه اندیشی بزن موجی به دامان آی
شکستی عهد و پیمانم زدی با غیر پیمانه
تویی پیمانشکن پیمانهای نوشان به پیمان آی
دل و دین بردی و بر جانهای نیمجانی را
خدا را بار دیگر از برای غارت جان آی
مرا مردم ز دیدهای پریزاده سفر کرده
برای اینکه بنشینی به جایش همچو انسان آی
سریعالسیر چون ماهی و در هر منزلی یک شب
بود وقت شرف در کاخ خود ای ماه تابان آی
ز چشمم میگریزی کاز تو شاید توشه بردارد
اگر دیده بود غماز اندر سینه پنهان آی
تویی آن لؤلؤ لالا مرا دیده بود عمان
ز دست خاکیان بگریز و سوی بحر عمان آی
طبیبان بر سر درمان ولی دانم که درمانند
مرا ای درد جان پرور برای رفع درمان آی
مغنی پرده عشاق را نیکو زدی امشب
برای سور مستان مدح حیدر را نواخان آی
پریشان است آشفته ز سودای سر زلفش
گَرَش آشفتهتر خواهی به آن زلف پریشان آی