گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای که نخواندی آیتی خود ز کتاب دوستی

بسته چو حلقه خویش را از چه به باب دوستی

بسمله محبتی خوانده‌ای از ازل اگر

شاید اگر کنی بیان شرح کتاب دوستی

بسته به خویش مدعی عشق تو بی‌سبب بگو

سست هوس شنیده‌ای بوی شراب دوستی

سنگش اگر به سر زنی عاشق تست پا به جا

میخ‌صفت به گردنش بسته طناب دوستی

نوح بود محبت و کشتی و بادبان وفا

بحر محیط در بغل بسته حباب دوستی

شهوت نفس را بهل صدق بیار و راستی

برق هوس نسوزدت تا که حجاب دوستی

دشمنی است بس دلا کام ز دوست خواستن

چیست جواب تو بگو روز حساب دوستی

دوست گشوده پرده و شاهد بزم عام شد

مطرب عشق چنگ زد تا به رباب دوستی

دشمن خفته کس کشد ای که به قتلم آمدی

من که به مهد خفته و رفته به خواب دوستی

آشفته آتشت بدل گشته ز رشک مشتعل

آتش دشمنی بکش زود به آب دوستی

دوست اگرچه دشمنی کرد به جای تو بسی

دست بگیردت علی باز ز باب دوستی