گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

تو را که زیر لبان روح یک جهان داری

دو چشم خود ز چه بیمار و ناتوان داری

چه بلبلی که تو صد باغ وقف نغمه توست

چه نوگلی تو که یک شهر باغبان داری

ز جور غیر شکایت مکن که یارت هست

به جور خار بساز ای که بوستان داری

حکیم گو نزند دم دگر ز جوهر فرد

تو را سزاست که معنیش در میان داری

تو با خیال میانش دلا خوشی همه شب

به هیچ شب همه شب دست در میان داری

یکی بکشت یکی زنده گشت و دعوی کرد

بکن تو دعوی معجز که این و آن داری

چه مرغی و ز کدام آشیانه‌ای ای عشق ‏

که هر کجا که دلی هست آشیان داری

زبان تو عجب آتش فشاند شد آشفته

چه آتشیست که اندر میان جان داری

ز آستان علی سر مپیچ ای درویش

روی به خانه اگر ره بر آستان داری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

به حق آنک تو جان و جهان جانداری

مرا چنانک بپرورده‌ای چنان داری

به حق حلقه عزت که دام حلق منست

مرا به حلقه مستان و سرخوشان داری

به حق جان عظیمی که جان نتیجه اوست

[...]

مجد همگر

ترا سزد که کنی دعوی جهانداری

که در جهان دلم ملک جاودان داری

جهان دل به تو بخشم کنون که نوبت تست

بزن بزن صنما نوبت جهان داری

اگر تو غاشیه بر دوش مه نهی بکشد

[...]

سعدی

حدیث یا شکر است آن که در دهان داری

دوم به لطف نگویم که در جهان داری

گناه عاشق بیچاره نیست در پی تو

گناه توست که رخسار دلستان داری

جمال عارض خورشید و حسن قامت سرو

[...]

سیف فرغانی

تویی که عارض رخسار دلستان داری

دلم به غمزه ربودیّ و قصد جان داری

تو بوستان جمالیّ و ناشکفته هنوز

هزار غنچه بر اطراف بوستان داری

بدین رخ چو مه و قامت چو سرو روان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیف فرغانی
جهان ملک خاتون

دلم ببردی و دانم که قصد جان داری

سر بریدن پیوند دوستان داری

نه شرط صحبت و آیین دوستان دانی

نه رسم و عادت یاران مهربان داری

به خاطرت نگذشت ای طبیب مشتاقان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه