گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

چه حظ زشاهد و شمع و شراب و شیرینی

ببزم غیر شب ار ماه خویشتن بینی

چو مجمرش شده چهره زآتش می غیر

سزد بر آتش اگر همچو عود بنشینی

جلال قیصر و دارا دو جو نمی ارزد

درآ ببزم محبت بعجز و مسکینی

تو را که سیب زنخدان یار دردستست

خطا بود که بدو سیب خلد بگزینی

صبا صفت به بناگوش زلفش ار گذری

بزیر توده عنبر هزار گل چینی

هزار بار اگر نیش میزند زنبور

نمیرود زعسل لطف طبع و شیرینی

بوصف زلف وی آشفته عمر آخر شد

تو باز بر سر افسانه نخستینی

مرا بکفر و به اسلام هیچ کاری نیست

که نیستم بجز از مهر مرتضی دینی

زمام بختی گردون بدست رایض اوست

چنان کشد که شتر را مهار در بینی

کجا مجاهده عشق را بتابد عقل

چگونه صعوه درآید برزم شاهینی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

به هر دلی که درآیی چو عشق بنشینی

بجوشد از تک دل چشمه چشمه شیرینی

کلید حاجت خلقان بدان شده‌ست دعا

که جان جان دعایی و نور آمینی

دلا به کوی خرابات ناز تو نخرند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
سعدی

شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی

غنیمت است چنین شب که دوستان بینی

به شرط آن که منت بنده وار در خدمت

بایستم تو خداوندوار بنشینی

میان ما و شما عهد در ازل رفته‌ست

[...]

حکیم نزاری

به لطفِ تست مرا گر صواب می بینی

توقعی که درآیی دمی و بنشینی

بیا که علّتِ رنجم طبیب می گردد

در آن زمین که تو ام بر فرازِ بالینی

قدم ز کلبه ی فرهادِ خویش باز مگیر

[...]

اوحدی

ز دست کس نکشیدم جفا و مسکینی

مگر ز دست تو کافر، که دشمن دینی

چو دیدهٔ همه کس دیدن تو میخواهد

کسی چه عیب تو گوید؟ که: خویشتن بینی

اگر پیاده روی، سرو گلشن جانی

[...]

سلمان ساوجی

جهنمی زنک زن .......

مشابه است به بی دولتی و بی دینی

خرست و جاهل و عامی و بی معامله گوی

ولی چه سود که بیچاره نیست قزوینی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه