گنجور

 
حزین لاهیجی

یک نفس نیست که خون در دل شیدا نکنی

آتش آه مرا بادیه پیما نکنی

می توانی به نگه پاسخ صد مسأله داد

که حوالت به لب لعل شکرخا نکنی

تا ز دل زمزمهٔ یاصنمی می آید

گوش بر نغمهٔ ناقوس کلیسا نکنی

جان فدای تو، نه از تنگی دل می نالم

غم این می کشدم زار که مأوا نکنی

می کند در سر کویت عجب آشوبی دل

سر تمکین تو گردم که تماشا نکنی

عاقل انگشت چرا در دهن مار کند؟

دست در حلقهٔ آن زلف چلیپا نکنی

گفته ای دست نگارین کنی از خون حزین

همه امّید دل این است، مبادا نکنی