آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷۱

لطف با دوست نه با خصم مدارا نکنی

خون این هر دو بریزی و مهابا نکنی

عاشقان راست دم و راست رو و جانبازند

قتل این قوم خطا باشد و هان تا نکنی

دل ما خسته و رنجور دو چشمت بیمار

معجز عیسویت هست و مداوا نکنی

بیکران بحه عشق ارچه بسی طوفان زاست

نوح با تست سفر از چه بدریا نکنی

خوبرویان جهان دوست کش و دشمن دوست

دگران کرده گر اینکار تو آنها نکنی

طلب ار میکنی اکسیر مراد ای درویش

غیر خاک در میخانه تمنا نکنی

در میخانه بود کعبه اصحاب صفا

سجده ای طالب مقصود جز آنجا نکنی

در سوایدی تو آشفته چو سودای علیست

سود خواهی تو علاج از پی سودا نکنی