گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

عمری به کعبه و دِیر بردیم انتظاری

ز آن انتظار جز عشق حاصل نگشت کاری

جانان ز دست رفت و جان از فراق فرسود

بر جان ز کسوت تن برجای مانده باری

ای گل ز صحبت من تا چند میگریزی؟

هر جا که گلبنی هست پابست اوست خاری

چشم تو ترک مستی کارد به تیغ دستی

حسن تو باغبانی روی تو نوبهاری

احوال دل چه پرسی کاندر فراق چون شد؟

خون گشت و گشت جاری پیوسته از مجاری

گمگشتگان وادی حیران به شوق کعبه

لب‌تشنگان بمردند از ذوق آب جاری

مردم نهاده گنج و من مدح سنج حیدر

گنجی از این بهت نیست آشفته یادگاری