گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

عمری به کعبه و دِیر بردیم انتظاری

ز آن انتظار جز عشق حاصل نگشت کاری

جانان ز دست رفت و جان از فراق فرسود

بر جان ز کسوت تن برجای مانده باری

ای گل ز صحبت من تا چند میگریزی؟

هر جا که گلبنی هست پابست اوست خاری

چشم تو ترک مستی کارد به تیغ دستی

حسن تو باغبانی روی تو نوبهاری

احوال دل چه پرسی کاندر فراق چون شد؟

خون گشت و گشت جاری پیوسته از مجاری

گمگشتگان وادی حیران به شوق کعبه

لب‌تشنگان بمردند از ذوق آب جاری

مردم نهاده گنج و من مدح سنج حیدر

گنجی از این بهت نیست آشفته یادگاری

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
فرخی سیستانی

ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری

کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری

چون دوستان یکدل در پیش او نهادم

بستد به دوستی دل ننمود دوستداری

گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم

[...]

منوچهری

ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری

مجلس چرا نسازی، باده چرا نیاری

چونانکه من به شادی روزی هم گذارم

خواهم که تو به شادی روزی همی‌گذاری

گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره

[...]

انوری

ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری

کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری

چون دوستان یکدل دل پیش تو نهادم

بسته به دوستی دل بنموده دوستداری

گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم

[...]

مجیرالدین بیلقانی

ای شاه عدل گستر عید آمدست بر در

از یار خواه باده وز باده خواه یاری

دانی یقین و داری هرچ آن وجود دارد

جز غیب کان ندانی جز عیب کان نداری

در ملکت فریدون می خواه بهمن آسا

[...]

عراقی

تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟

چون می‌شویم عاشق بر چهرهٔ تو باری

از گلبن جمالت خاری است حسن خوبان

مسکین کسی کزان گل قانع شود به خاری!

خواهی که همچو زلفت عالم به هم بر آید؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه