عمری به کعبه و دِیر بردیم انتظاری
ز آن انتظار جز عشق حاصل نگشت کاری
جانان ز دست رفت و جان از فراق فرسود
بر جان ز کسوت تن برجای مانده باری
ای گل ز صحبت من تا چند میگریزی؟
هر جا که گلبنی هست پابست اوست خاری
چشم تو ترک مستی کارد به تیغ دستی
حسن تو باغبانی روی تو نوبهاری
احوال دل چه پرسی کاندر فراق چون شد؟
خون گشت و گشت جاری پیوسته از مجاری
گمگشتگان وادی حیران به شوق کعبه
لبتشنگان بمردند از ذوق آب جاری
مردم نهاده گنج و من مدح سنج حیدر
گنجی از این بهت نیست آشفته یادگاری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این اشعار، شاعر از عشق و انتظار طولانی خود برای وصال محبوب سخن میگوید. او اظهار میکند که در این مدت انتظار، هیچ چیز جز عشق به دست نیامده است. فراق جانان او را به شدت رنج میدهد و او را دچار درد و اندوه کرده است. به محبوبش میگوید که چرا از صحبت با او میگریزد و از زیباییهای او سخن میگوید که مانند بهار است. در ادامه، شاعر از حال و روز دل خود در فراق محبوب میگوید و از شدت عواطفش، خون دل جاری میشود. او به تشنگانِ عشق و گمشدگان در جستجوی محبوب اشاره میکند و در نهایت، به یادگارهایی از گذشته میپردازد که گنجی در آن نیست. این اشعار به زیبایی احساسات عمیق عاشقانه را بیان میکند.
هوش مصنوعی: ما سالها در کنار کعبه و معبد به انتظار نشسته بودیم، اما نتیجهای جز عشق از این انتظار به دست نیامد.
هوش مصنوعی: یارم را از دست دادم و دلم از دوری او رنجیده است. تنها جسم من بر جای مانده و روح و جانم در فراق او به شدت آسیب دیده است.
هوش مصنوعی: ای گل، تا کی از گفتگو با من دوری؟ در هر مکانی که باغی باشد، همیشه خارهایی هم وجود دارند.
هوش مصنوعی: چشمان تو چنان مستکننده هستند که تیزی و برندگی خود را با زیباییات نشان میدهند، درست مانند باغبانی که در بهار بر روی گلها کار میکند.
هوش مصنوعی: احوال دل را از من نپرس؛ زیرا در زمانی که از معشوق دور هستم، دل به شدت داغان شده و همچون خون جاری است که به صورت مداوم در رگها به حرکت در میآید.
هوش مصنوعی: در میان افرادی که در جستجوی حقیقت و مقصد خود هستند، بسیاری از کسانی که دلشان به یاد کعبه پر از اشتیاق و حسرت بود، از شوق و آرزو برای رسیدن به آب زلال و جاری جان خود را از دست دادند.
هوش مصنوعی: مردم ثروت و گنجینههای خود را جمع کردهاند، ولی من به ستایش شخصیت حیدر مشغولم. این حیرت و آشفتگی من نشانهای از یادگاری است که برایم باقی مانده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل در پیش او نهادم
بستد به دوستی دل ننمود دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
[...]
ای لعبت حصاری، شغلی دگر نداری
مجلس چرا نسازی، باده چرا نیاری
چونانکه من به شادی روزی هم گذارم
خواهم که تو به شادی روزی همیگذاری
گر دوستدار مایی، ای ترک خوبچهره
[...]
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
چون دوستان یکدل دل پیش تو نهادم
بسته به دوستی دل بنموده دوستداری
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
[...]
ای شاه عدل گستر عید آمدست بر در
از یار خواه باده وز باده خواه یاری
دانی یقین و داری هرچ آن وجود دارد
جز غیب کان ندانی جز عیب کان نداری
در ملکت فریدون می خواه بهمن آسا
[...]
تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟
چون میشویم عاشق بر چهرهٔ تو باری
از گلبن جمالت خاری است حسن خوبان
مسکین کسی کزان گل قانع شود به خاری!
خواهی که همچو زلفت عالم به هم بر آید؟
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.