گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

به یاد آب مجاور دلا در این فلواتی

بود سراب گمان میکنی مقیم فراتی

صنم پرست بدل بر زبان صمد ز چه گوئی

به کعبه و به بغل در نهفته لات و مناتی

اجل ز مرگ خلاصت دهد کشی ز چه منت

عبث ز خضر تو ممنون دلا به آب حیاتی

مکن به فضل و هنر فخر ای حکیم زمانه

که اوست مایه حرمان و آن دگر فضلاتی

بجوی عز قناعت بهل تو ذل طمع را

که بیش و کم نشود چون که ثبت گشت براتی

ز شام تار منالی به روز وصل مبالی

مقرر است به خوان جهان عشا و غداتی

به بحر جرم تو آشفته سخت مانده غریقی

مگر که نوح ز طوفان دهد ز لطف نجاتی

تو نوح و عرصه امکان تمام بحر فنایت

که دست حق به صفات ای علی که مظهر ذاتی

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
سعدی

سَلِ المَصانِعَ رَکباً تَهیمُ في الفَلَواتِ

تو قدرِ آب چه دانی که در کنارِ فُراتی؟

شبم به رویِ تو روز است و دیده‌ها به تو روشن

و إِن هَجَرتَ سَواءٌ عَشِیَّتي و غَداتي

اگر چه دیر بماندم امید برنگرفتم

[...]

شمس مغربی

شهدتُ فیک جمالاً فنيتُ فیه بِذاتي

قتلتَني بِلِحاظٍ و ذاک عینُ حیاتي

ز چشم مست و خرابت مدام مست و خرابم

ولیس نَشوَةَ في الحبِّ من کُؤُوس سُقاتي

چو از جمیع جهات است جلوه‌گاه تو چشمم

[...]

حکیم سبزواری

اتی الرّبیع قیل الهموم بالنغماتی

بگیر جام شرابی بنوش آب حیاتی

قدم نهاده به بالین و من به شکر قدومش

نثرت درّ فؤادی علیه فی الخطواتی

نموده آینهٔ حق نمای موسی دل را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه