گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ای جنت جاوید ز رخسار تو بابی

دلداری و خوبی ز صفات تو کتابی

گلبرگ چمن آب ز رخسار تو بگرفت

سنبل خورد از حلقه گیسوی تو تابی

ای نرگس بیمار بخوانی تو و سحرت

نگذاشته در دیده مستان تو خوابی

دل زد ز مژه چشمک و جویای لب توست

جوید نمکی مست چو شد پخته کبابی

در سر هوس کوثر و تسنیم ندارد

هر کس خورد از میکده عشق شرابی

احباب به جز وصل نخواهند بهشتی

عشاق به جز هجر ندارند عذابی

لب بر لب من نه تو پس از مرگ که چون نی

هر بند من از عشق تو گوید به جوابی

جز زهد گنه هیچ ندیدیم و نکردیم

جز عشق بتان هیچ در آفاق ثوابی

این شعر تر از خامه به دفتر به چه ماند

کاندر چمن از ابر سیه میچکد آبی

روزی بنمائی به دل شب زخم زلف

گر نیم‌شبان برکشی از چهره نقابی

جز مدح علی هیچ نگفتیم و نگوئیم

جز نام علی چون نشنیدیم جوابی

آشفته فراتش به نظر موج سرابست

آن را که به سر میرود از عشق تو آبی