گنجور

 
شمس مغربی

شهدتُ فیک جمالاً فنيتُ فیه بِذاتي

قتلتَني بِلِحاظٍ و ذاک عینُ حیاتي

ز چشم مست و خرابت مدام مست و خرابم

ولیس نَشوَةَ في الحبِّ من کُؤُوس سُقاتي

چو از جمیع جهات است جلوه‌گاه تو چشمم

لقد جلوتَ علی عینِ من جمیع جهاتي

و کیف تُشبه حُسناً بک المِلاحُ جمیعاً

ملاح و ملح اُجاجی تويی که عین فراتی

به حُسن و خُلق و شمایل به هیچ خلق نمانی

که بس حمیده‌خصالی و بی‌جمیل‌صفاتی

نه هجر توست هلاکم؛ ز وصل توست نجاتم

رأيتُ فيه هلاکي وجدتُ فیه نجاتي

به عزم کعبهٔ کویَت؛ برای دیدن رویت

قطعتُ وصلَ ثِقاتي؛ دخلتُ فی الفلواتي

دخلتُ تیه ظلامٍ لأجلِ وصلک حباً

که همچو چشمه حیوان نهفته در ظلماتی

 
 
 
سعدی

سَلِ المَصانِعَ رَکباً تَهیمُ في الفَلَواتِ

تو قدرِ آب چه دانی که در کنارِ فراتی؟

شبم به رویِ تو روز است و دیده‌ها به تو روشن

و إِن هَجَرتَ سَواءٌ عَشِیَّتي و غَداتي

اگر چه دیر بماندم امید برنگرفتم

[...]

آشفتهٔ شیرازی

به یاد آب مجاور دلا در این فلواتی

بود سراب گمان میکنی مقیم فراتی

صنم پرست بدل بر زبان صمد ز چه گوئی

به کعبه و به بغل در نهفته لات و مناتی

اجل ز مرگ خلاصت دهد کشی ز چه منت

[...]

حکیم سبزواری

اتی الرّبیع قیل الهموم بالنغماتی

بگیر جام شرابی بنوش آب حیاتی

قدم نهاده به بالین و من به شکر قدومش

نثرت درّ فؤادی علیه فی الخطواتی

نموده آینهٔ حق نمای موسی دل را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه