به یاد آب مجاور دلا در این فلواتی
بود سراب گمان میکنی مقیم فراتی
صنم پرست بدل بر زبان صمد ز چه گوئی
به کعبه و به بغل در نهفته لات و مناتی
اجل ز مرگ خلاصت دهد کشی ز چه منت
عبث ز خضر تو ممنون دلا به آب حیاتی
مکن به فضل و هنر فخر ای حکیم زمانه
که اوست مایه حرمان و آن دگر فضلاتی
بجوی عز قناعت بهل تو ذل طمع را
که بیش و کم نشود چون که ثبت گشت براتی
ز شام تار منالی به روز وصل مبالی
مقرر است به خوان جهان عشا و غداتی
به بحر جرم تو آشفته سخت مانده غریقی
مگر که نوح ز طوفان دهد ز لطف نجاتی
تو نوح و عرصه امکان تمام بحر فنایت
که دست حق به صفات ای علی که مظهر ذاتی