صبا از بلبل دور از دیار زار گمنامی
سوی آن گلبن نوخیز بر از لطف پیغامی
که زخمی باشدم کاری نه از پیکان نه از خنجر
فروبسته پرم اما نه صیادی و نه دامی
فراقم سوخت سر تا پا به آتش باز میگوید
میان پختگان عشق او سودایی خامی
به غیر از روز هجران نیست شبهای مرا روزی
ندارد روزگارم جز شب حرمان دیگر شامی
پی تسکین جان ناتوانم قاصد از رحمت
بیاور زآن لب شیرین دعا گر نیست دشنامی
چرا پروانهوَش آتش نیفتد در سراپایم
که تو ای آتشینرخساره شمع محفل عامی
رقیبانت همه سرمست از صهبای وصل ای مه
ولی آشفته را خون در دلست از حسرت جامی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از دوری محبوب و درد جداییاش میگوید. او مانند بلبل دور از دیار و گمنام، پیامهایی از عشقش دارد که دلش را میسوازند. احساس میکند که آتش عشقش او را فراگرفته و در شبهای هجران تنها غم و حسرت را تجربه میکند. شاعر به دنبال تسکین درد خود است و از قاصد میخواهد که دعا و امیدی به او بیاورد. همچنین با حسرت به حال دیگران و رقیبانش نگاه میکند که از وصال محبوب شادابند، در حالی که او در عذاب جدایی به سر میبرد.
هوش مصنوعی: باد صبا از بلبل که در دیاری دور و غمگین است، پیامی شیرین به آن باغ گل تازه میآورد.
هوش مصنوعی: من زخمی شدهام، اما نه از تیر و نه از چاقو. پر دارم و آزاد هستم، ولی نه صیاد هستم که شکار کنم و نه دام هستم که در کمین بیفتم.
هوش مصنوعی: فراق من به طور کامل در آتش سوزانده شده است و احساس میکنم که میان کسانی که در عشق پخته و دارای تجربهاند، همچنان خواستهای خام و ناپخته وجود دارد.
هوش مصنوعی: به جز شبهای دوری، شبهای من هیچ روزی ندارند و روزهای من جز شبهای درد و اندوه نیست.
هوش مصنوعی: به دنبال آرامش خودم هستم، ای فرستاده، از رحمت الهی بیا و برایم از آن لب شیرینت دعا کن، اگرچه دشنامی به من ندهی.
هوش مصنوعی: چگونه ممکن است پروانه به آتش نیفتد وقتی که تو با چهرهی آتشینت در میان جمع هستی؟
هوش مصنوعی: رقیبان تو همه در شادی و سرمستی از بوسه و نزدیکی با تو هستند ای ماه، اما در دل کسی که دور از توست، تنها حسرت و اندوه وجود دارد و در دلش خون میجوشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی
که پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامی
کنون چون توبه بشکستم به خلوت با تو بنشستم
ز می باید که در دستم نهی هر ساعتی جامی
نباید خورد چندین غم بباید زیستن خرم
[...]
بیا ای شاه خودکامه نشین بر تخت خودکامی
بیا بر قلب رندان زن که صاحب قرن ایامی
برآور دودها از دل به جز در خون مکن منزل
فلک را از فلک بگسل که جان آتش اندامی
در آن دریا که خون است آن ز خشک و تر برون است آن
[...]
حرام است ار دلی داری حیاتی بی دل آرامی
برو یاری به دست آور که یابی از لبش کامی
اگر بلبل بدانستی که گل بوی از کجا دارد
نگشتی گرد گل هرگز طلب کردی گل اندامی
به دفع چشم بد آن را که باشد هم نفس خوبی
[...]
مرا رهبان دیر امشب فرستادست پیغامی
که چون زنار دربستی ز دستم نوش کن جامی
دلت چون بتپرست آمد به شهر ما گذر، کان جا
چلیپاییست در هر توی و ناقوسی به هر بامی
ز سر باد مسلمانی دماغت را چو بیرون شد
[...]
بیاور ساقیا! در دِه من دل خسته را جامی
که من خود را نمی دانم ز نیک و بد سرانجامی
به امّید وصالش دامن عمرم به ناکامی
برفت از دست و در دستم نیامد دامن کامی
من اوّل بلبلی بودم میان بلبلان گویا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.