گنجور

 
صغیر اصفهانی

بخیال ماه رویت بودم ز ضعف حالی

که ز ماه نو به خاطر برسد تو را خیالی

حرکات چشم مست و خط سبزت این نماید

که بسبزه زار جنت بچمد همی غزالی

برخت ز خط و خالت بنوشته کلک قدرت

که نیافریده زین به بجهان خدا جمالی

چو بیفکنی به رخ مو ز شکنج مویت ابرو

چو به پشت تیره ابری بنظر رسد هلالی

همه دم کنم تصور که تو در کنارم آیی

عجب اینکه شادمانم بتصور محالی

من و آنمقام کز دل بمیان نهند صحبت

نه کسی دهد جوابی نه کسی کند سئوالی

بوصال دوست سوگند صغیر در زمانه

بتر از فراق یاران نبود دگر ملالی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سعدی

بَسَم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی

به کجا روم ز دستت که نمی‌دهی مَجالی

نه رَهِ گُریز دارم نه طریق آشنایی

چه غمْ اوفتاده‌ای را که تواند احتیالی

همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد

[...]

نسیمی

دم حق دمید در ما، دم فضل لایزالی

چه مبارک است این دم ز جناب فضل عالی

چو جناب ذوالجلالت همه بر کمال دیدم

گنه است اگر نگویم که تو ذات ذوالجلالی

صنما ز طرف برقع رخ همچو ماه بنما

[...]

آشفتهٔ شیرازی

به هواست برق امشب بطلب پریّ و بالی

قدمی بساز از سر نو گرت مجالی

بلی ای طبیب گفتی که علاج هجر وصلست

چه کنم به درد حرمان که ندارم احتمالی

به سیاه‌چال هجران شبی ار به روز آری

[...]

صفی علیشاه

عجب آمدم که آمدم ز تو مژده وصالی

که بعمر خود ندادم بوصالت احتمالی

بنما رخ ار چه شاهی ز حجاب طره گاهی

که شبی بروی ماهی نگرم ز بعد سالی

بتو زیید ار که خوبان برخت شوندقربان

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صفی علیشاه
صغیر اصفهانی

علی ایکه ذات پاکت زده کوس بیمثالی

ملکوت را تو مالک جبروت را تو والی

بتو زیبد و بس اینهم که خدات خوانده غالی

سر هر کسی نیز زد بکلاه ذوالجلالی

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه