گنجور

 
صغیر اصفهانی

بخیال ماه رویت بودم ز ضعف حالی

که ز ماه نو به خاطر برسد تو را خیالی

حرکات چشم مست و خط سبزت این نماید

که بسبزه زار جنت بچمد همی غزالی

برخت ز خط و خالت بنوشته کلک قدرت

که نیافریده زین به بجهان خدا جمالی

چو بیفکنی به رخ مو ز شکنج مویت ابرو

چو به پشت تیره ابری بنظر رسد هلالی

همه دم کنم تصور که تو در کنارم آیی

عجب اینکه شادمانم بتصور محالی

من و آنمقام کز دل بمیان نهند صحبت

نه کسی دهد جوابی نه کسی کند سئوالی

بوصال دوست سوگند صغیر در زمانه

بتر از فراق یاران نبود دگر ملالی