بخیال ماه رویت بودم ز ضعف حالی
که ز ماه نو به خاطر برسد تو را خیالی
حرکات چشم مست و خط سبزت این نماید
که بسبزه زار جنت بچمد همی غزالی
برخت ز خط و خالت بنوشته کلک قدرت
که نیافریده زین به بجهان خدا جمالی
چو بیفکنی به رخ مو ز شکنج مویت ابرو
چو به پشت تیره ابری بنظر رسد هلالی
همه دم کنم تصور که تو در کنارم آیی
عجب اینکه شادمانم بتصور محالی
من و آنمقام کز دل بمیان نهند صحبت
نه کسی دهد جوابی نه کسی کند سئوالی
بوصال دوست سوگند صغیر در زمانه
بتر از فراق یاران نبود دگر ملالی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل به زیبایی و جذابیت معشوقش اشاره میکند و از عشق و دلتنگی خود میگوید. او در خیال خود با معشوقش صحبت میکند و به حرکات چشمان او و زیباییهایش اشاره میکند. شاعر از تنهایی و درد فراق صحبت میکند و میگوید هیچ چیز بدتر از دوری یاران نیست. او در عین حال از تصور بودن معشوق در کنارش، احساس شادی میکند، هرچند که واقعی نیست. غزل به زیبایی احساسات عمیق و دلتنگی شاعر را نسبت به معشوقش بیان میکند.
هوش مصنوعی: در حالتی که روح و ذهنم به یاد زیبایی صورت تو بود، به خاطر حال بدی که داشتم، به یاد ماه جدید افتادم و احساس کردم که تصویری از تو در ذهنم زنده میشود.
هوش مصنوعی: حرکات چشم تو که در آن مستی و نشانههای سبز رنگت، نشان میدهد که گویا در بهشت، گوزنها در میان دشتهای سبز در حرکتاند.
هوش مصنوعی: از روی خط و چهرهات، قلم قدرت نوشته است که خداوند هیچ زیبایی در جهان بالاتر از این نیافریده است.
هوش مصنوعی: وقتی که موهایت را به کنار بیندازی و به چهرهات نگاه کنی، ابروهایت مانند هلالی خواهد بود که پشت ابرهای تیرهای نمایان میشود.
هوش مصنوعی: هر لحظه در ذهنم تصور میکنم که تو در کنارم هستی و جالب اینجاست که با وجود این خیال غیرممکن، خوشحالم.
هوش مصنوعی: در مکانی که من و او هستیم، هیچکس وجود ندارد که به گفتوگو بپردازیم، نه کسی پاسخی بدهد و نه کسی سؤالی بپرسد.
هوش مصنوعی: به این معناست که در زمانهای که از دوست دور هستی، هیچ چیز دردناکتر از جدایی و فراق دوستان نیست. بنده به شدت به دیدار او دل بستهام و هیچ اندوهی را نمیتوان با این غم مقایسه کرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بَسَم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی
به کجا روم ز دستت که نمیدهی مَجالی
نه رَهِ گُریز دارم نه طریق آشنایی
چه غمْ اوفتادهای را که تواند احتیالی
همه عمر در فراقت بگذشت و سهل باشد
[...]
دم حق دمید در ما، دم فضل لایزالی
چه مبارک است این دم ز جناب فضل عالی
چو جناب ذوالجلالت همه بر کمال دیدم
گنه است اگر نگویم که تو ذات ذوالجلالی
صنما ز طرف برقع رخ همچو ماه بنما
[...]
به هواست برق امشب بطلب پریّ و بالی
قدمی بساز از سر نو گرت مجالی
بلی ای طبیب گفتی که علاج هجر وصلست
چه کنم به درد حرمان که ندارم احتمالی
به سیاهچال هجران شبی ار به روز آری
[...]
عجب آمدم که آمدم ز تو مژده وصالی
که بعمر خود ندادم بوصالت احتمالی
بنما رخ ار چه شاهی ز حجاب طره گاهی
که شبی بروی ماهی نگرم ز بعد سالی
بتو زیید ار که خوبان برخت شوندقربان
[...]
علی ایکه ذات پاکت زده کوس بیمثالی
ملکوت را تو مالک جبروت را تو والی
بتو زیبد و بس اینهم که خدات خوانده غالی
سر هر کسی نیز زد بکلاه ذوالجلالی
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.