گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

اگر زروی نگارین تو پرده برداری

در این دیار دل و دین بجای نگذاری

دلی نشد که ندیده زچشمت آزاری

بلی زترک نیاید بجز ستمکاری

ستان بکف زچه صف برزده است مژگانت

اگر نه چشم تو راهست قصد خونخواری

کس از خدنگ قضا جان نمیبرد گوئی

زابروان تو آموخته کمانداری

تو را که معجز عیسی نهان بود در لب

زچشم خود نکنی از چه رفع بیماری

بسر اگر نهدم تاج غیر خودش نبود

بآن خوشم که تو تیغم بفرق بگذاری

بکیش ما نبود سرفراز آشفته

مگر سری که بمیدان عشق بسپاری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
قطران تبریزی

مرا به ناله و زاری همی‌بیازاری

جفای تو بکشم زانکه بس سزاواری

تو را به جان و تن خویشتن خریدارم

مرا به قول بداندیش می‌بیازاری

به جان شیرین مهر تو را خریدارم

[...]

امیر معزی

نبود چون تو مَلِک در جهان جهانداری

نیافرید خدای جهان تو را یاری

خجسته آمد دیدار تو به عالم بر

خدایگان چو تو باید خجسته دیداری

تو راست مُلک و سزاوار آن تویی به یقین

[...]

وطواط

ز عشقت ای عمل غمزهٔ تو خون خواری

بسی کشید تن مستمند من خواری

مراست عیش دژم تا شدی ز دست آسان

چگونه عیشی؟ با صد هزار دشواری

بدان دو چشم دژم عیش من دژم خواهی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
عین‌القضات همدانی

در آی جانا با من به کار اگر یاری

وگرنه رو به سلامت که بر سر کاری

نه همرهی تو مرا راه خویش گیر و برو

تو را سلامت بادا مرا نگوساری

مرا به خانهٔ خمار بر بدو بسپار

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

اگر مدیحت گویم نیابم از تو عطا

وگر نگویمت از من همی بیازاری

اگرت گویم بخل واگر نگویم خشم

چه عادتست که تو میرخواره زن داری

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جمال‌الدین عبدالرزاق
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه