گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

برق سانم زدیده میگذری

تا کجا خرمنی زجا ببری

دوستان میکشی زکینه بچشم

بکه آیا بمهر مینگری

تا تو را رهگذر کجا باشد

ما چو نقش قدم برهگذری

نظر دوست گیردت از خاک

ای که بسمل زناوک نظری

من خبر داشتم زآفت عشق

وه که دل باختم به بیخبری

جمع ناید فرشته با مردم

ننشیند میان جمع پری

آتش طور میرسد از ره

شمع را گو مکن تو جلوه گری

گل بناز و نعیم اندر باغ

غافل از آه بلبل سحری

هر که بیند پری درد پرده

آه از این عاشقی و پرده دری

غم تو میخورند روز و شبان

غم عشاق خود چرا نخوری

خضر گو چشمه حیاتت کو

تا بیاری و جرعه ای بخری

دام افکنده ای تو آشفته

تا بگیری تو باز کبک دری

مدح حیدر بگو بشیرینی

کز نی خامه ات شکر بخوری

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
رودکی

این جهان را نگر به چشم خرد

نی بدان چشم کاندر او نگری

همچو دریاست وز نکوکاری

کشتیی ساز، تا بدان گذری

لبیبی

ای بزفتی علم بگرد جهان

بر نگردم بتو مگر بمری

گرچه سختی چو نخلکه مغزت

جمله بیرون کنم بچاره گری

مسعود سعد سلمان

نه چو تو در زمانه ناموری

نه چو نام تو در جهان سمری

عزم تو کف حزم را تیغی است

حزم تو روی عزم را سپری

نه چو کین تو ظلم را زهری

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

معجز معجزی پدید آمد

چون فرورید قوم او پسری

بی‌نهادی پلید و پر هوسی

بی‌زمانی دراز و بی‌خبری

هم ازو بود و از کفایت او

[...]

مشاهدهٔ بیش از ۴۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
سوزنی سمرقندی

شاد باش ای مؤید سکنه

ای جوانمرد مهتر هنری

نشود از تو صنعتی پیدا

تا که بر مغز کرمه ای نخوری

تا جوازه بدو تنه بکشند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سوزنی سمرقندی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه