برق سانم زدیده میگذری
تا کجا خرمنی زجا ببری
دوستان میکشی زکینه بچشم
بکه آیا بمهر مینگری
تا تو را رهگذر کجا باشد
ما چو نقش قدم برهگذری
نظر دوست گیردت از خاک
ای که بسمل زناوک نظری
من خبر داشتم زآفت عشق
وه که دل باختم به بیخبری
جمع ناید فرشته با مردم
ننشیند میان جمع پری
آتش طور میرسد از ره
شمع را گو مکن تو جلوه گری
گل بناز و نعیم اندر باغ
غافل از آه بلبل سحری
هر که بیند پری درد پرده
آه از این عاشقی و پرده دری
غم تو میخورند روز و شبان
غم عشاق خود چرا نخوری
خضر گو چشمه حیاتت کو
تا بیاری و جرعه ای بخری
دام افکنده ای تو آشفته
تا بگیری تو باز کبک دری
مدح حیدر بگو بشیرینی
کز نی خامه ات شکر بخوری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
این جهان را نگر به چشم خرد
نی بدان چشم کاندر او نگری
همچو دریاست وز نکوکاری
کشتیی ساز، تا بدان گذری
ای بزفتی علم بگرد جهان
بر نگردم بتو مگر بمری
گرچه سختی چو نخلکه مغزت
جمله بیرون کنم بچاره گری
نه چو تو در زمانه ناموری
نه چو نام تو در جهان سمری
عزم تو کف حزم را تیغی است
حزم تو روی عزم را سپری
نه چو کین تو ظلم را زهری
[...]
معجز معجزی پدید آمد
چون فرورید قوم او پسری
بینهادی پلید و پر هوسی
بیزمانی دراز و بیخبری
هم ازو بود و از کفایت او
[...]
شاد باش ای مؤید سکنه
ای جوانمرد مهتر هنری
نشود از تو صنعتی پیدا
تا که بر مغز کرمه ای نخوری
تا جوازه بدو تنه بکشند
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.