ایکه از چهره شمع انجمنی
بقد ازنار سرو در چمنی
نکنم با خیال زلف و رخت
بچمن میل سنبل و سمنی
عارفش مرده لحد خواند
روح بی ذوق عشق در بدنی
کی بری ره بکوی او هیهات
ایکه در بند نفس خویشتنی
بر سر کوی همچو تو شاهی
عار باشد گدای مثل منی
در دهانت که داشت وهم و گمان
شد یقین پیش عقل از سخنی
تن گدازم که جان شوم همه تن
جان بجانان سزا بود نه تنی
از رسن بازی دو زلف سیاه
یوسف دل بچاه درفکنی
کی رهی از کمندش آشفته
گر سرا پا بحیله مکر و فنی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای خروس ایچ ندانم چه کسی
نه نکو فعلی و نه پاک تنی
سخت شوریده طریقیست تو را
نه مسلمانی و نه برهمنی
طیلسان داری و در بانگ نماز
[...]
ساکن خانقاه «اَوْ اَدْنی»
سالک شاهراه «اَرْسَلْنا»
هر چه موی سپید بینی تو
دست در دامن بهانه زنی
برکنی گوئی این ز سودا بود
من ندانم که را همی شکنی
پنبه زاری شد آن بناگوشت
[...]
چون تو را خوان و کاسه نبود
بیهده کوس مهتری چه زنی
بی مروت تو را منی نرسد
ای منی چند از این منیّ و منی
با همه نادری و نو سخنی
برنتابیم روی از آن کهنی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.