گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

ساقی به کجائی بده آن مایه مستی

تا بر سر مستی بنهم کسوت هستی

زنّار ببر سبحه بنه خرقه بسوزان

در میکده عشق بیا کز همه رستی

برخاسته نقش بت عقلم ز دل و جان

ز آن روز که ای عشق در این خانه نشستی

پیمان که ببستم که بپیمانه زنم سنگ

باز آمدی و شیشه توبه بشکستی

از غمزه‌ات ای چشم چه ها رفت به دل دوش

با ما نتوان گفتنش ای ترک که مستی

خوش بسته‌ای ای دل چو به آن زلف تعلق

حقا که تو خوش قید علایق بگسستی

گفتم که چو سوسن به زبان وصف تو گویم

چون غنچه ز گفتار لب نطق ببستی

هر عهد که بستند شکستند حریفان

چون عهد غم عشق ندیدم به درستی

آشفته نشان جست ز دلدار به هر در

در خانه نهان بود نشانش تو نجستی

در بتکده عشق چو آئی تو خلیلا

بت ساز نه بینی و دگر بت نپرستی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابوسعید ابوالخیر

صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی

یا جمله مرا هستی یا عهد شکستی

یک دم زدن از حال تو غافل نیم ای دوست

صاحب خبران دارم آنجا که تو هستی

قوامی رازی

دیوی است جهان ای دل و تو دیوپرستی

از دامگهش گر بجهی جستی و رستی

چت بود که چون دیو بدین دامگهی چت

از خاکی از آنست ترا میل به پستی

آب تو به یکره ببرد آتش شهوت

[...]

سعدی

یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی

تا از سر صوفی برود علت هستی

عاقل متفکر بود و مصلحت اندیش

در مذهب عشق آی و از این جمله برستی

ای فتنه نوخاسته از عالم قدرت

[...]

سیف فرغانی

ای در سر من از لب میگون تو مستی

با عشق تو در من اثری نیست ز هستی

با چشم خوش دلکش تو نسبت نرگس

چون نسبت چشمست به بیماری و مستی

از جای برو گو دل و جان چون تو بجایی

[...]

ناصر بخارایی

چون چشم تو هرگز نکنم توبه ز مستی

همچون دهنت دم نزنم هیچ ز هستی

هر کس ز شراب هوسی مست غرورند

ما مست‌تر از جمله ولی مست الستی

در میکده خاک قدم پیر مغانم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه