گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

که گفت ای دل کز اسرار محبت باخبری گردی

گذاری نیک‌نامی و به قلاشی سمر گردی

که گفت ای دیده عمان باش و لؤلؤ در کنار آور

که گفت ای مردم دیده تو غواص گهر گردی

نمیکردی اگر خود را بآن باریکی ای گیسو

کجا بودت جلادت تا بگرد آن کمر گردی

ندیدم اندر این بستان ثمر از تو بجز حرمان

بود یا رب که ای نخل محبت بی ثمر گردی

نه هر که دیده ای دارد بمنظوری سپارد دل

بکن جهد ای دل شیدا که از اهل نظرگردی

بشام هجر میکردم حدیث قامتت با دل

بجوش آمد دل و گفت ای قیامت مختصر گردی

تو را چون سیم و زر جز چهره و اشک بصر نبود

چرا باید که گرد این بتان سیمبر گردی

نه هر در کاو یتیم افتد فزاید نرخ بازارش

دعا کن ای در یکتا یتیم و بی پدر گردی

زآن زلف پریشان جو دال آشفته خود را

می دیوانه‌ای تا چند هر سو در به در گردی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
فرخی سیستانی

ترا عار آیدار جز گرد مردی پر جگر گردی

کنون معروفی و فردا ازین معروفتر گردی

تو آن شاهی که اندر صید گرد شیر نر گردی

به میدان گر سالاران بازور و هنر گردی

به نام نیکو ودولت فریدون دگرگردی

[...]

قصاب کاشانی

ز خود در عشق چون پروانه باید بی‌خبر گردی

اگر خواهی شبی آن شمع را بر گرد سر گردی

برو ای ناصح بی‌درد از جانم چه می‌خواهی

ره عشق است می‌ترسم ز من سرگشته‌تر گردی

به یک نظّاره او می‌فروشی هر دو عالم را

[...]

میرزاده عشقی

سزد ای شام چرخ تیره وش! وقتی سحر گردی

نه هر شام و سحر، ای تیره گردون تیره تر گردی

چه ظلم است؟ این مدام آسایش آسودگان خواهی

پی آزردن آزردگان شام و سحر گردی!

چه عدل است؟ این به کام نیک بختان نوش آشامی!

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه