گنجور

 
آشفتهٔ شیرازی

یک پشته مشک تاتار بر دوش خویش بسته

در چین هر شکنجش چین و ختن شکسته

دزدیده بین برویش کز سحر چشم جادو

راه نظر بمردم از تیر غمزه بسته

نه دل بدست آید نه دلبرم چه سازم

کز دام رفته آهو ماهی زشست جسته

از هر کناره فوجی از تیر گشته بسمل

وز هر کرانه جمعی درخاک و خون نشسته

داروی دردمندان در لعل تست پنهان

رحمت چرا نیاری بر عاشقان خسته

تا آن دو زلف ستار بگشوده ای برخسار

سبحه زدست رفته زنار شد گسسته

با توشه توکل در نار اگر خرامی

همچون خلیل بینی گل‌های دسته‌دسته

هر کس که بست خود را بر بندگی حیدر

از منت جهانی آشفته‌وار رسته

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

ای گرد عاشقانت از رشک تخته بسته

وی جمله عاشقانت از تخت و تخته رسته

صد مطرقه کشیده در یک قدح بکرده

صد زین قدح کشیده چون عاقلان نشسته

یک ریسمان فکندی بردیم بر بلندی

[...]

خواجوی کرمانی

ای چیده سنبل تر در باغ دسته بسته

و افکنده شاخ ریحان بر لاله دسته دسته

ریحان مشک بیزت آب بنفشه برده

یاقوت قند ریزت نرخ شکر شکسته

زلف شکسته بسته در حلق جان جمعی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی

نقش خیال رویش برآب دیده بسته

آن نور چشم مردم در آب خوش نشسته

روز الست با او عهد درست بستیم

جاوید من بر آنم گر چه دلم شکسته

دیشب خیال رویش در خواب دید دیده

[...]

محتشم کاشانی

تا دست را حنا بست دل برد ازین شکسته

دل بردنی به این رنگ کاریست دست بسته

چون دست آن گلندام صورت چگونه بندد

گر باغبان ببندد از گل هزار دسته

تا پیش هر خس آن گل افکنده پرده از رخ

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه