ارغوان است که با غالیه آمیختهای
یا که بر برگِ سمن سنبلِ تر ریختهای
شهر بر هم زده آشوب دو چشم سیهت
این چه فتنه است ندانم که برانگیختهای
نیست در طره خوبان به جز از فکر خطا
تا کی ای دل تو در این سلسله آویختهای
نامِ اغیار شده ذکر لبِ شیرینت
این چه نوش است که با نیش درآمیختهای
لاجرم مردم چشمان تو بیمار بماند
بس که مشک از خمِ زلفینِ سیه بیختهای
مظهر نور علی گر نهای فتنهٔ شهر
زابروان تیغ دودم از چه برآهیختهای
راه بر اوج جلالش نبری آشفته
گرچه جبریل شوی بال فروریختهای