گنجور

 
امیر معزی

ای خوبتر ز یوسف ز این خوبتر مشو

از چشم بد بترس و زخانه به در مشو

یارت منم ز عالم و جایت دل من است

یار دگر مگیر وبه جای دگر مشو

گر خواستی ز حسن همی پایهٔ بلند

بر آسمان رسیدی ازین پیشتر مشو

بد بودی آن زمان که ندادمت هیچ پند

اکنون‌ که پند دادمت از بد بتر مشو

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بابافغانی

ای مست ناز از دل ما بیخبر مشو

نا آزموده منکر اهل نظر مشو

ساغر ز دست خود بکف بیغمان منه

در قصد جان عاشق خونین جگر مشو

در کار ما اگر نکنی زهر چشم کم

[...]

فضولی

ای مست غافل از من و خونین جگر مشو

من از تو بی خودم تو ز من بی خبر مشو

کارم بسوز و گریه فتادست در غمت

غافل ز جان سوخته و چشم تر مشو

ترسم که بی خبر شوی از حال عاشقان

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه