گنجور

 
امیر معزی

عمری گذاشتم صنما در وفای تو

وز صد هزارگونه‌ کشیدم جفای تو

آن چیست از جفا که نکردی به جای من

وان چیست از وفا که نکردم به جای تو

مسکین دلم‌گر از تو کشیدست صد جفا

یک دم زدن سُتُه نشدست از وفای تو

گویند مردمان که بود ذره در هوا

من لاجرم چو ذره شدم در هوای تو

در عشق تو بنالم از چشم خویشتن

کاین چشم من فکند مرا در بلای تو