گنجور

 
امیر معزی

ای روزگار خورده کم روزگار گیر

بیغوله را ز تیر حوادث حصار گیر

یک‌ره که در سرای سپنجی نشسته‌ای

اندیشه کن ز راه و شدن را شمار گیر

اکنون که کارهای جهان با خصومت است

بگریز و از میان خصومت کنار گیر

پیشی مجوی بر کس و بیشی طلب مکن

در کنج خانه‌ای به‌ قناعت قرار گیر

غره مشو به نعمت و دل در جهان مبند

از فخر ملک و نعمت او اعتبار گیر