گنجور

 
صائب تبریزی

سرمایه جنون ز نسیم بهار گیر

داغت اگر کمی کند از لاله زار گیر

داغی که نیست سکه ناسور بر رخش

بی اعتبارتر ز زر کم عیار گیر

باد مراد رفت به طوفان نیستی

ای کشتی شکسته ز دریاکنار گیر

دیدی چگونه زد به زمین آفتاب را

از گردش زمانه دون اعتبار گیر

ذوقی است جانفشانی یاران به اتفاق

هم رقص نیستی شو و دست شرارگیر