موعظهٔ ششم - در بیان مآل فریفتگان دنیا و عاقبت حال آنها و اظهار حال فنا شدگان مرکز خاک بزبان حال ارواح از مرکز خاک و خطاب ایشان با عاقبت اندیشان
ای عزیز بر آب قصد زیارت از خانه ها و نظر کن بدیده عبرت بگورستانها تا به بینی چندین مقابرو مزار که خفته نازنینان در آن صد هزار سعی کردند و کوشیدند و در تا به حرص و امل جوشیدند از جواهر درها بر میان بستند و سبو سبو زر و سیم پر کردند و سودها گرد آوردند و حیله ها نمودند و نقدها ربودند عاقبت مردند و حسرتها بردند و انبارها انباشتند و غم دنیا بر دل بگذاشتند ناگاه جمله را بدر مرگ کشانیدند و شربت اجل چشانیدند
پلی شناس جهانرا و نو رسیده براو
مکن عمارت و بگذار و خوش ازو بگذر
کرا شنیدی و دیدی که مرگ دادامان
ز خاص و عام و بدو نیک و از صغیر و کبر
اگر هزار بمانی و گر هزار هزار
بعاقبت ملک الموت آیدت بردر
ز گفت ناصر خسرو همی شنو پندی
حذر همیکن از این جور روزگار حذر
و چون مآل حال فریفتگان این دنیا چنین است که شنیدی وعاقبت کار و بار ایشان اینست که دیدی پس از موت بیندیش و حجاب امل بردار از پیش و گرنه وای بر تو دوزخ مأوای تو
بدانکه دوستان خاک ترا جویانند و بزبان حال گویانند: ای جوانان غافل وای پیران جاهل دیوانه اید که نمی بینید؟ و بر حال ما نمی نگرید که ما در خاک و خون خفته ایم و چهره در نقاب نهفته ایم و هر یک ماه دو هفته ایم و به هفته از یاد شما رفته ایم ما نیز پیش از شما در بساط کامرانی بوده ایم و انبساط جهان فانی نموده ایم پستان دنیا مکیدیم و عاقبت شربت مرگ چشیدیم و از زندگانی وفا ندیدیم تا با خبر شدیم و خود را دیدیم جان بر باد فنا بردادیم و بر خاک عنا افتادیم نه از اهل و عیال دیدیم مرحمتی و نه از مال و منال منفعتی، قانعیم با این همه ندامت اگر در پیش نبودی قیامت اکنون ما را نه بالشی و نه قماشی و نه نقدی و نه فراشی نه سامانی و نه سفره و خوانی نه امکان صوت و صدائی
همه هستیم مشتی گدائی حظ ما از دنیا حرمان است و گوشت ما نصیب کرمان است وقتی که بود ما را امکان و جوهر ما بود در کان نکردیم هنری و نجستیم خبری در پریشانی افتادیم و بر همان حال جان دادیم
اگر ندارید جنون در ما نگرید که روح هر یک از ما می زارد و اشک حسرت می بارد و تعزیت حال خود می دارد کار ما زیان است و نفس ما از کرده پشیمان است روی آرید براه و بر حال ما کنید نگاه که نه از نام ما خبری و نه از اجساد ما اثری ابدان ما ریزیده و استخوان ما پوسیده و خانمان ما خراب منزل و مکان مابرات در بستر ما دیگران نائب و یتیمان ما از خانمان غائب رخساره بخاک آمیخته و دندان ما ریخته و زبان ما فروبسته ودهان ما در هم شکسته و تمامی اعضاء زخم خورده و مرغ روح ما پریده و سبزه از خاک ما دمیده ما در خاک تیره و شما برخاک خیره (ان فی ذلک لعبرة لاولی الالباب و الیه المرجع والمآب)
هر چیز که هست ترک میباید کرد
وز ترک اساس مرگ می باید کرد
در قطع تعلق از بدن راحت هاست
وزخواب قیاس مرگ میباید کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.