گنجور

 
خواجه عبدالله انصاری

ای عزیز بر آب قصد زیارت از خانه ها و نظر کن بدیده عبرت بگورستانها تا به بینی چندین مقابرو مزار که خفته نازنینان در آن صد هزار سعی کردند و کوشیدند و در تا به حرص و امل جوشیدند از جواهر درها بر میان بستند و سبو سبو زر و سیم پر کردند و سودها گرد آوردند و حیله ها نمودند و نقدها ربودند عاقبت مردند و حسرتها بردند و انبارها انباشتند و غم دنیا بر دل بگذاشتند ناگاه جمله را بدر مرگ کشانیدند و شربت اجل چشانیدند

پلی شناس جهانرا و نو رسیده براو

مکن عمارت و بگذار و خوش ازو بگذر

کرا شنیدی و دیدی که مرگ دادامان

ز خاص و عام و بدو نیک و از صغیر و کبر

اگر هزار بمانی و گر هزار هزار

بعاقبت ملک الموت آیدت بردر

ز گفت ناصر خسرو همی شنو پندی

حذر همیکن از این جور روزگار حذر

و چون مآل حال فریفتگان این دنیا چنین است که شنیدی وعاقبت کار و بار ایشان اینست که دیدی پس از موت بیندیش و حجاب امل بردار از پیش و گرنه وای بر تو دوزخ مأوای تو

بدانکه دوستان خاک ترا جویانند و بزبان حال گویانند: ای جوانان غافل وای پیران جاهل دیوانه اید که نمی بینید؟ و بر حال ما نمی نگرید که ما در خاک و خون خفته ایم و چهره در نقاب نهفته ایم و هر یک ماه دو هفته ایم و به هفته از یاد شما رفته ایم ما نیز پیش از شما در بساط کامرانی بوده ایم و انبساط جهان فانی نموده ایم پستان دنیا مکیدیم و عاقبت شربت مرگ چشیدیم و از زندگانی وفا ندیدیم تا با خبر شدیم و خود را دیدیم جان بر باد فنا بردادیم و بر خاک عنا افتادیم نه از اهل و عیال دیدیم مرحمتی و نه از مال و منال منفعتی، قانعیم با این همه ندامت اگر در پیش نبودی قیامت اکنون ما را نه بالشی و نه قماشی و نه نقدی و نه فراشی نه سامانی و نه سفره و خوانی نه امکان صوت و صدائی

همه هستیم مشتی گدائی حظ ما از دنیا حرمان است و گوشت ما نصیب کرمان است وقتی که بود ما را امکان و جوهر ما بود در کان نکردیم هنری و نجستیم خبری در پریشانی افتادیم و بر همان حال جان دادیم

اگر ندارید جنون در ما نگرید که روح هر یک از ما می زارد و اشک حسرت می بارد و تعزیت حال خود می دارد کار ما زیان است و نفس ما از کرده پشیمان است روی آرید براه و بر حال ما کنید نگاه که نه از نام ما خبری و نه از اجساد ما اثری ابدان ما ریزیده و استخوان ما پوسیده و خانمان ما خراب منزل و مکان مابرات در بستر ما دیگران نائب و یتیمان ما از خانمان غائب رخساره بخاک آمیخته و دندان ما ریخته و زبان ما فروبسته ودهان ما در هم شکسته و تمامی اعضاء زخم خورده و مرغ روح ما پریده و سبزه از خاک ما دمیده ما در خاک تیره و شما برخاک خیره (ان فی ذلک لعبرة لاولی الالباب و الیه المرجع والمآب)

هر چیز که هست ترک میباید کرد

وز ترک اساس مرگ می باید کرد

در قطع تعلق از بدن راحت هاست

وزخواب قیاس مرگ میباید کرد