گنجور

 
اثیر اخسیکتی

تو چه گوئی ار بپرسم ز لب شکرفشانش

ز چه داد زهر ما را، چه بود جوابش، آتش

ز دلم گرفت نسخت مگر آن دهان تنگش

چو ندید کس دهانش به چه می‌دهد نشانش

ز میانش ار بیابم بخرم به جان کناری

که مرا تو مردمی کن خبری ده از میانش

سحری ز باغ حسنش نفسی زدم ز حیرت

گل و باد و سرو، ترسم که رسد بسی زیانش

من تنگدل که هستم ز غمش فراخ روزی

دل تاب خورده دارم به کمند دلستانش

 
 
 
ربات تلگرامی عود
اهلی شیرازی

نبود کسی که نبود بلب تو اشتیاقش

مگر آدمی نباشد؟ که نباشد این مذاقش

می صاف و لعل نوشین که نخواهد ای پری وش

مگر آن حریف مسکین که نیفتد اتفاقش

ز فراق خاک گشتم ببر ایصبا غبارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه