پایه حسن تو آفتاب ندارد
مایه ی زلف تو مشکناب ندارد
مستی چشم خوش تودید چو نر گس
گفت که دارد خمار و خواب ندارد
ساغر لاله نمونه دهن توست
لیک چه سود است چو نشراب ندارد
نایب رخسار توست آتش لیکن
او همه رنگ است و هیچ آب ندارد
ماه که باشد که در برابر رویت
چهره ز تشویر در نقاب ندارد
عقل که مفتی است در ممالک دوران
مشکل زلف تو را جواب ندارد
چرخ چه گوید که پیش موکب حسنت
غاشیه بر دوش آفتاب ندارد
این همه را باز گوی با غم هجران
تا که مرا بیش در عذاب ندارد
منقطع است آنکه چون اثیر در این ره
رخت خطا بر خر صواب ندارد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تاب جمال تو آفتاب ندارد
با خم زلفت بنفشه تاب ندارد
کرد دلم شب خوش خیالت از یراک
دیده درین عهد چشم خواب ندارد
غمزۀ خود را بآب چشم جلاده
[...]
رتبه خال تو مشک ناب ندارد
نقطه شک حسن انتخاب ندارد
سینه بی داغ آب وتاب ندارد
خانه بی روزن آفتاب ندارد
فکر عمارت غبار خاطر جمع است
[...]
تاب رخش، ماه و آفتاب ندارد
بی سبب این چرخ پیچ و تاب ندارد
چهره گلگونه دار آب ندارد
زآنکه گل آتشی گلاب ندارد
نامه پرشکوه ام نداشت جوابی
[...]
کشتن عاشق اگر عِقاب ندارد
لیک به این قدر هم ثواب ندارد
هست حسابی به کار و روز جزایی
کار نگویی که تو حساب ندارد
خوی به رخ تست یا گلاب چکیده است
[...]
گفت سکینه غمم حساب ندارد
چشم من امشب،خیال خواب ندارد
درد یتیمی ز کف ربوده توانم
وای برآن کودکی که باب ندارد
اصغرم ای عمه جان! چو سایر شبها
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.