گنجور

 
اثیر اخسیکتی

تو را اگر تو، توئی عالمی شکار بود

به عهد تو علم فتنه آشکار بود

تو یک کنار و دو بوسه ز دل برون کن و بس

خرد بقاعده خود در میان کار بود

به نیم جرعه دلم را خراب کرد غمت

خوش است گرچه سرم در سر خمار بود

نبود سیم و بشد روزگار بر دین سست

که کار خوب به سیم و به روزگار بود

جهان بگیرد حسن تو هیچ میدانی

سپاه عقل بیک بار تارومار بود

براق حسن تو هرجا که دید میدان ساخت

چو یک وفاش در این شغل دستیار بود

بر آن بساط که لعل تو گوهر افشاند

کنار و آستی روح پرنثار بود

تو چون بکاری و از بهر بی نظیری تو

مرا نشاید کم کار چون به کار بود

ندیم عشق تورابا دلم چه حاجت هاست

گهش بغم بکشد گاه غم گسار بود

ز شحنه ستم تو اثیر جان نبرد

مگر که در کنف عدل شهریار بود

 
 
 
قطران تبریزی

گه بهار همه خلق جفت یار بود

مر از یار جدائی گه بهار بود

مرا چگونه بود در فراق یار قرار

که در وصال کنون باز بی قرار بود

کنون که خلق همه در کنار دارد یار

[...]

امیر معزی

اگر چه خرمی عالم از بهار بود

همیشه خرمی من ز روی یار بود

چو من به‌ خوبی و آرایش رُخش نگرم

چه جای خوبی آرایش بهار بود

سرشک ابر اگر افزون بود به‌ وقت بهار

[...]

مولانا

چو عشق را هوس بوسه و کنار بود

که را قرار بود جان که را قرار بود

شکارگاه بخندد چو شه شکار رود

ولی چه گویی آن دم که شه شکار بود

هزار ساغر می‌نشکند خمار مرا

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
صائب تبریزی

فروغ ماه محال است پایدار بود

دو هفته است لباسی که مستعار بود

مباش در پی زینت که طره زرتار

به فرق مرده دلان شمع برمزاربود

فریب راستی از کجروان مخور زنهار

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
فیض کاشانی

غم فراق تو ای دوست بی‌شمار بود

بدل چو غصه گره شد یکی هزار بود

نهان کنم غم عشق تو را چو جانم سوخت

که تا دلم بدرون شمع این مزار بود

به هیچ چیز به جز وصل یار خوش نشود

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه