گنجور

 
اثیر اخسیکتی

سیم اگر پیش سمن لافی زد از سیمای او

سر و باری گیست تا گوید که من، بالای او

بر سر آنست مه، کز آسمان یک شب فتد

با سری در محنت سودای او، در پای او

گیسوی ده پای او، هر تا کزو بار افکنی

هست مأوای دلی در عاشقی یکتای او

خویشتن قربان کنم، کزرای بیند چون بمن

زنده بودن شرط نبود بر خلاف رای او

ای بدان سر تا قدم دل شو، که با آن طول و عرض

در سویدا می نگنجد محمل سودای او

جان بده بر روی او گر، عاشقی پروانه وار

کمتر از شمعی بدان روی جهان آرای او

نرگس مینا قدم کن، گر تماشا بایدت

در سرا بستان شمساد سمن فرسای او

تا نه بینی کز طرب چون پاکبازی میکند

سنبل خوش سایه بر گلنار نور افزای او

مردم دیده است و دانم دیده هرمردمی

برپری میگردد از عکس رخ زیبای او

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode