گنجور

 
اثیر اخسیکتی

ای شکرخای شده گوش از تو

رخ ماه آمده شب پوش از تو

از لطافت چو خیالی که شبی

پر نکردست کس آغوش از تو

شام را غالیه در زلف ز تست

ماه را غاشیه بر دوش از تو

ملک سلطان سپرم گر ببرم

بدو بوسه من مدهوش از تو

سبز پوشان فلک مست شدند

موی مشکین زبر و دوش از تو

چون تو ساقی شدیم ساغر گفت

کآب حیوان زمن و نوش از تو

گریه میزد چو سخن میگفتی

عقل در بارگه گوش از تو

چون فرو ماند دل و هوش اثیر

عاریت خواست دل و هوش از تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode