گنجور

 
اثیر اخسیکتی

چه خرمی است که امروز نیست زنگان را

چه فرخی است کزو بهره نیست کیهان را

بهار و کام طرب تازه می کند دل را

ضیاء انس و فرح زقه میدهد جان را

بدشت جلوه گری عرضه داد بار دگر

سپهر کوش گرفته مزاج نیسان را

چو کودکان بد بستان آخشیج آورد

صبا مشاطه ی خوش قامتان بستان را

خجسته مقدم قاضی القضاب رکن الدین

بسان خلد بیاراست خاک زنگان را