گنجور

 
اهلی شیرازی

در خواب گنج وصلت جان خراب ببیند

مفلس خراب گنج است اما بخواب بیند

هر گه که مست آیی از بزم غیر بیرون

عاشق ز داغ غیرت خود را کباب بیند

آنرا که ساقیی تو لب تشنه بایدش مرد

گر گرد خود ز گریه صد جوی آب بیند

صاحب نظر چو یابی بر رخ چه پرده پوشی

کو آفتاب رویت از صد حجا بیند

بیند سزای خود را هم در کنار در دم

گر بی تو چشم گریان در آفتاب بیند

بیدار بخت مستی کز خواب سر برآرد

و اندر نظر چو نرگس جام شراب بیند

شیرین لبا، به اهلی لطفی نمای یکره

تا کی ز نوش لعلت زهر عتاب بیند