گنجور

 
سنایی

گرد رخت صف زده لشکر دیو و پری

ملک سلیمان تراست گم مکن انگشتری

پردهٔ خوبی بساز امشب و بیرون خرام

زهرهٔ زهره بسوز زان رخ چون مشتری

از پی موی تو شد بر سر کوی خرد

دیدهٔ اسلامیان سجده‌گه کافری

کفر ممکن شدی در سر زلفین تو

گر بنکردی لبت دعوی پیغمبری

عشق تو آورد خوی خستن بی مرهمی

هجر تو آورد رسم کشتن بی داوری

هجر تو مانند وصل هست روا بهر آنک

بر سر بازار نیز کور بود مشتری

صلح جدا کن ز جنگ زان که نه نیکو بود

دستگه شیشه‌گر پایگه گازری

عقل در دل بکوفت عشق تو گفت اندر آی

صدر سرای آن تست گر به حرم ننگری

عشق تو همچون فلک خرمن شادی بداد

صد کس را یک ققیز یک کس را صد گری

باشم گستاخ وار با تو که لاشی کند

صد گنه این سری یک نظر آن سری

چشم تو هر دم به طعن گوید با چشم من

مهره بدست تو بود کم زده‌ای خون گری

حسن تو جاوید باد تا که ز سودای تو

طبع سنایی به شعر ختم کند شاعری

چون تو ز دل برنخورد باری بر آب کار

خدمت خسرو گزین تا تو ز خود برخوری

خسرو خسرو نسب سلطان بهرامشاه

آنکه چو بهرام هست خاک درش مشتری

هست سنایی به شعر بندهٔ درگاه او

زان که مر او راست بس خوی ثنا پروری

 
 
 
سنایی

حافظ چون خاطری صافی چون جوهری

ساکن چون کوه و کان روشن چون آذری

مولانا

جان و جهان می‌روی جان و جهان می‌بری

کان شکر می‌کشی با شکران می‌خوری

ای رخ تو چون قمر تک مرو آهسته تر

تا نخلد شاخ گل سینه نیلوفری

چهره چون آفتاب می‌بری از ما شتاب

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

ای شده مشغولِ خویش هیچ گمان می بری

کاین همه سرگشتگیت هست ز تن پروری

چند پرستی وجود در عدمِ انتظار

میل مکن با وجود تا ز عدم بگذری

تو ز خریِ خودی تابعِ فرمانِ نفس

[...]

امیرخسرو دهلوی

گر چه سعادت بسی ست در فلک مشتری

دزد حوادث هم است از پی انگشتری

عقل حوادث نپخت در پس نه پرده، زآنک

رخنه بال من است در فلک چنبری

راست روی پیشه کن همچو سحاب سپهر

[...]

صائب تبریزی

در نظر هر که داد عشق تواش سروری

ملک سلیمان بود حلقه انگشتری

چون به چمن بگذرد شعله رعنای تو

سرو به بر می کند جامه خاکستری

در نظر اهل دید خار کند گلشنی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه