گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ادیب الممالک

بود به لفظ فرانسی ایا نگار جمیل

خدا «دیو»، «پرُفت» انبیا و «گید» دلیل

«امی» صحابه، «سیل» آسمان، و غبرا «تِر»

«پلاس» جای و «پارادی» جنان، سَقَر «آنفِر»

آتش است و قیامت شمار «سوپرم ژور»

«ویزاژ» چهره، «پومُن» شش، ثقیل باشد «لور»

«کوئیس» ران و «تالُن» پاشنه است و «لانگ» زبان

چنانکه «لِور» لب است و «نُه» نف و «بوش» دهان

«لارنکس» حلق و «ژنو» زانو است و «کو» گردن

چو «ایل» چشم و «پی» پا و، دست باشد «من»

«دوو» پر است و «مُئل» مغز و «سورسیل» ابرو

«اواز» مرغ و «اوا» بط، «پوال» باشد مو

«پواترین» بودت سینه و «اُریه» گوش

چنانکه «کَله» تِت و گربه «شا» و «سوری» موش

«شوال» اسب بُوَد، «موله» بغل و «شامه» شتر

جرس «گرله» و «سل» زین و مرگ باشد «مُر»

«ام» است مرد و «فم» آمد زن و «اپو» زوج است

چنانکه بکنا بیز است و «واگ» خود موج است

قنات «آکدک» و «سورس» چشمه، لای چو «فانژ»

«وریته» صدق و «پیو» پارسا فریشته «آنژ»

«پرنس» زاده شاه است و پادشاه «روا»

چو «لیر» بربط و، «ویل» است شهر و شهر «موا»

دروغ باشد «مانسنژ» و وتر دان «امپر»

«دینی» حقیق و «پرُنِه» بگیر و آهن «فِر»

درآی «انتره»، «سوفرانس» رنج و «دولر» درد

سیه «نوار» بُوَد، «روژ» سرخ و «ژُن» شد زرد

«فیوْر» تب بُوَد و زیر «سو» و بالا «سور»

«اُس» استخوان و نقاهت «مَل» و زَکی دان «پور»

ولیک پیر «ویو» باشد و جوان «ژُن» شد

ضیاء «لومیر» است و افق «هُریزُن» شد

«لِژه» سبک بود، «ارژان» لجین، «اِتن» ارزیز

«پلمب» سرب و «ذَهَب» اُر، «رِزن سِک» است مَویز

«کوئیور» مس شمر و «ویتر» شیشه شد به یقین

چنانکه روی بُوَد «زنک» و هست معدن «مین»

مَتاع ارزان «بُن مارشه» و گران «شِر» دان

برادر است «فرِر»، مام «مِر»، پدر «پِِر» دان

چو «ارک» قوس و «فلش» تیر و دام می‌دان «پژ»

«مَطَر» پلویی، «نواژ» ابر و برف باشد «نژ»

«کُت دُ مای» زره باشد، «اُرنمان» زیور

حسامِ قاطع، «سَبْر» است و «بوکلیه» اسپر

غبار «پوسیر» و «نِرف» پی، «تره» پیکان

حزام «سانگل» بود دهنه زن، «برید» عنان

بُت «ایدُل» است و شمن «ایدلاتر» و خانه «مِزُن»

درِ سرای بُوَد «پُرت» و هست پنبه «کُتُن»

کَر است «سورد»، توان «فُرس» و خستگی «مالز»

«ترانش» پاره نان، پاره آتش است «برز»

«بُته» جمال و «لِدر» قُبح و سُرمه «کالامین»

چنانکه جامه «ابی»، «مبل» اثاث و «پات» عجین

چو سقف و عرش «پلافُن»، «همید» تر، «سِک» خشک

قلم «پلوم» و مداد «آنکر»، «موسک» باشد مشک

چو رزق «پرسین» و توشه هست «مونی سین»

«گران» بزرگ و «پِتی» خرد و خوب باشد «بُن»

خر، «آن» و فیل «الفان» و سمک «پواسن» دان

«پوازن» است همان زهر و مِیْ «بواسُن» دان

«بف» است گاو نر و «واش» ماده، «سرپان» مار

«وُ» عِجْل و گرگ «لو» و «آنن» است کره حمار

«پن» است نان و «ویاند» است لحم و عاقل «ساژ»

«پتی له» دوغ، و «لِه» شیر و پنیر دان «فرُماژ»

«باتایه» جنگ و «پِ» صلح است و پُشته شد «کوسن»

«پروری» حکه، «سوری» خنده، ابنِ عم «کوزن»

شکار «شاس» بود «ژور» روز، «نوئی» شب

«سلیل» نیر اعظم، «برویری» است غضب

«اپوز» زوجه، «ماری» شوهر و «دوئر» کابین

«سمانس» تخم و «رامه» شاخه، بیخِ او «راسین»

نر است «مال» و «بلِه» گندم است و »میل» ارزن

گشاده آب «اُ د وی» دان شراب باشد «ون»

«برانش» شاخه با برگ و، میوه دان «فرویی»

«نو» ما، همه «تو»، تو او و شما و این «سلوِیی»

«مِر» است بحر و کنارش «بُر» است و قعرش «فُن»

«وِسو» سفینه، «اشل» نردبان و قَنطَره «پُن»

غزال شوری، «مرس» است خوی و، تر «مویور»

چو «شان» مزرعه و برزگر «مواسنر»

«تروئه» روزنه، سوزن «اگی» و رشته «سوا»

بِطانه «دوبلر» و «روت» است کوچه، چوب «بوا»

»ویو» است کهنه و «هاین» دریده و «تمان» رخت

چو غرفه «بار»، پروریده «پرده»، «اربر» درخت

«پلر» سرشکِ بصر دان و «مُرو» آبِ دماغ

«پاساژ» معبر و «رامپار» برج و «ژاردن» باغ

«فوا» جگر بود، «انفینی» بیش و «پُ» اندک

کثیر «انفینمان»، «فیرمامان» شمار فلک

پلاس «درم»، صف رزم و نامه باشد «لِتر»

«سُ» مرد ابله و «بُت» چکمه است و هستی «اِتْر»

دوات «انکریه»، «کالکول» شمار و حساب

«بکو» تمام و «لوان» دور و «لیور» هست کتاب

«رِزن» عنب شد و «وینی» بود درخت رزان

بهار هست «پرنتان»، «اُتُن» شمار خزان

«هیور» زمان زمستان و فصل صیف «اِتِه»

چو جِیْب «کاله» و گُنگ «موئه»، جَنب «کته»

قلمتراش «کنیف» است و «کوتُ» باشد کارد

«مه» نانخورش بود و «ساله» شور و »فارین» آرد

«پُم» است سیب و گلابی «پوار» و «فیگ» انجیر

انار دان «گرناد» و «براوه» مرد دلیر

«توبید» دان سِل، «پیلی بلان» شد اسفیدار

چنانکه «موریه» توت و «پلاتان» است چنار

چو نخل «پالمیه» و برگ «فوی» و «اُرژ» شعیر

چو «ساشه» توبره و «مانژوار» آخورگیر

شد «آکلاد» تعانُق، مصافحت «بُن ژور»

چو «مُنتر» ساعت و «آمپش» ز خویش کردن دور

 
 
 
قطران تبریزی

شده است بلبل داود و شاخ گل محراب

فکنده فاخته بر رود و ساخته مضراب؟

یکی سرود سراینده از ستاک سمن

یکی زبور روایت کننده از محراب

نگر که پردر گردید آبگیر بدانکه

[...]

مسعود سعد سلمان

شبی چو روز فراق بتان سیاه و دراز

درازتر ز امید و سیاه تر ز نیاز

ز دور چرخ فرو ایستاده چنبر چرخ

شبم چو چنبر بسته در آخرش آغاز

برآمده ز صحیفه فلک چو شب انجم

[...]

ابوالفرج رونی

گرفت مشرق و مغرب سوار آتش و آب

ربود حرص امارت قرار آتش و آب

همی شکنجد باد و همی شکافد خاک

به جنبش اندر دود و بخار آتش و آب

به خشگ و تر به جهان دربگشت ناظر عقل

[...]

سوزنی سمرقندی

خری سبوی سرو روده گوش و خم پهلو

کماسه پشت و کدو گردن و تکاو گلو

چو آمد آید با او سبوی و روده و خم

چو شد کماسه رود با وی و تگا و کدو

خری سرش ز خری چون کدوی بیدانه

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

زهی بمشرق و مغرب رسیده انعامت

شکوه خطبه وسکه زحشمت نامت

زتست نصرت اسلام از آن فلک خواند است

حسام دولت و دین و علاء اسلامت

بزرگ سایه یزدان و آفتاب ملوک

[...]