گرچه در آینه ممکن نبود جان دیدن
صورت جان ز چه در روی تو نتوان دیدن
من کنم گریه و او خنده کند حاجت نیست
روز باران به چمن رفتن و بستان دیدن
زلف بردار ز رخساره که نیکو نبود
کفر را این همه هم صحبت ایمان دیدن
دیده را غرقه به خون گر نکنم پس چکنم
او مرا دید پریشان ز پریشان دیدن
هرکه در خواب سر زلف پریشان تو دید
سیر هرگز نشد از خواب پریشان دیدن
رخت آسان نتوان دید که آسان نبود
چشم را چشمه خورشید درخشان دیدن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به موضوعات عشق و زیبایی میپردازد. او به این نکته اشاره میکند که هرچند نمیتوان جان را در آینه دید، اما زیبایی روحی و ظاهری را نمیتوان نادیده گرفت. شاعر از احساسات متضاد خود در برابر عشق میگوید، از گریهاش در مقابل خندیدن معشوق و از سختیهای ناشی از عشق. همچنین، او به توصیف زلف و زیبایی معشوق میپردازد و میگوید که دیدن چهرهاش آسان نیست و او همیشه در خوابهایش مشغول به دیدن زیبایی معشوق است. در نهایت، او به قدرت و درخشش چشمان معشوق اشاره میکند که به مانند خورشید درخشان است.
هوش مصنوعی: اگرچه در آینه نمیتوان روح را دید، اما نمیتوان فهمید که چرا تصویر روح تو بر چهرهات نمایان نیست.
هوش مصنوعی: من گریه میکنم و او میخندد، نیازی نیست در روز بارانی به باغ و چمن برویم و آنها را ببینیم.
هوش مصنوعی: موهای خود را از چهرهات کنار بزن که خوب نیست در کنار ایمان، اینگونه کفر را به نظاره نشستن.
هوش مصنوعی: اگر نتوانم چشمانم را از غم پر خون کنم، پس چه کار باید بکنم؟ او مرا در حالتی آشفته دید و این دیدن او مرا بیشتر پریشان کرده است.
هوش مصنوعی: هر کسی که در خواب موی نا مرتب تو را دید، هرگز از خواب پریشان بیدار نشد و رهایی نیافت.
هوش مصنوعی: دیدن زیباییهای زندگی و دلانگیزیهای آن کار سادهای نیست، چرا که مانند تماشای نور خیرهکننده خورشید، به دقت و توجه زیادی نیاز دارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا کی ای جان اثر وصل تو نتوان دیدن
که ندارد دل من طاقت هجران دیدن
بر سر کوی تو گر خوی تو این خواهد بود
دل نهادم به جفاهای فراوان دیدن
عقل بی خویشتن از عشق تو دیدن تا چند
[...]
من و دزدیده در آن چاک گریبان دیدن
جلوه یوسفی از رخنه زندان دیدن
رمزی از بوالعجبی های نظربازان است
طبل رسوا زدن و شیوه پنهان دیدن
بیستون را الم مردن فرهاد گداخت
[...]
ای که داری هوس طلعت جانان دیدن
نیست باشد شدنت وانگهش آسان دیدن
آن جمالی که فروغش کمر کوه شکست
کی توان از نظر موسی عمران دیدن
نشود تا دلت از قید علایق آزاد
[...]
میشد از طَرة او کام دل آسان دیدن
میتوانستی اگر خواب پریشان دیدن
ما گذشتیم ز فکر سر و سامان چه کنیم
نتوان زلف ترا بی سرو سامان دیدن!
زدهای دستة گل بر سرو داغم چه کنم
[...]
چند با چشمه خور روی تو نتوان دیدن
چند قانع شوم از وصل بهجران دیدن
از نظر غایبی ولیک توان چون خورشید
از تو در هر سر کو نور فراوان دیدن
توئی آن بی سر و سامان که مکانت نبود
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.