گنجور

 
ابوالحسن فراهانی

هرگز دل شکسته ما شادمان نبود

جور تو بود اگر ستم آسمان نبود

نقش تو در ضمیر نفس چون فرو برم

هرگز نسیم محرم این گلستان نبود

هرجا که بود مرغ دل ما اسیر بود

فرقی میانه قفس و آشیان نبود

شادم که باد خاکم از آن آستانه برد

کاین خاک تیره در خور آن آستان نبود

بردی دل از کنارم و من خوش دلم که دوش

گفتم غم تو با خود و دل در میان نبود

کرد از شکاف سینه دلم، عرض حال خود

تقریر اشتیاق تو کار زبان نبود