گنجور

 
ناصر بخارایی

عشق تو بود با من و از من نشان نبود

مهر تو بود در دل و دل در جهان نبود

نقش تو در خیال و خیال از نظر جدا

نام تو بر زبان و زبان در دهان نبود

روزی مرا به خوان وصالت بخوانده‌ای

کاین قرص مهر بر طبق آسمان نبود

چرخی زده است به گرد میان تو چون کمر

آن دم که چرخ را کمری در میان نبود

تیری زده است ترک کماندار تو مرا

زان بیشتر که تیر فلک را کمان نبود

در قبضهٔ تو من شده‌ام چون کمان دو تاه

روز ازل که هیچ پی و استخوان نبود

اسرار تست آنکه ز نی می‌رسد به گوش

ما را از آن گیاه ضعیف این گمان نبود

ناصر ز بوی بادهٔ لعل تو یافت جان

ور نه در آب و خاک من‌اش بوی جان نبود